سلام خدمت همه عزیزان وسروران گرامی
مهمان امشب برنامه قرار عاشقی سردار عزیز وبزرگوار شهید عزیز سردار عالیقدر شهید حسین همدانی هستن
به توکل نام اعظمت
بسم رب الشهدا والصدیقین
مهمان امشب
شهید حسین همدانی
سلام دوستااااااااااااااان ، من حسین همدانی ام، این دو تا عکس رو که میبیند( یکی جوون و یکی پیر) اونا عکس جوونی و پیری مه، البته در هر دو صورت خوش تیپم مگه نه،
اینروزا حالم خیلی خیلی خوبه،
چون بعد از سالها تحمل درد فراق بالاخره به دوستام رسیدم.
تازه شم خدمت بی بی زینب( س ) هم شرف یاب شدم
بالاتر ازاینا میگن قراره خدمت ارباب بی کفنم هم برسم
وای که حال الانم چقدر خووووبه، دعا میکنم که همه تون بحال الان من دچار بشید،
آمین یا رب العالمین
…. خیلی ممنون آقا حسین همدانی مخصوصا برا من خیلی دعا کنید آرزومه شهید بشم
به من گفتن بیام اینجا واز خودم بگم براتون
همونطورکه از اسمم معلومه بچه ی ناف همدانم
متولد سال 1333یعنی دقیقا 61 سال پیش،
خیلی جوون بودم که با تفکرات حضرت امام خمینی(گل صلوات یادتون نره) آشنا شدم وشیفته ی تفکر انقلابی ایشون شدم،
اون موقع ها آیت الله مدنی رحمة الله علیه هم همدان تبعید بودند واین بهترین فرصت بود برای من که از محضر درس مکارم اخلاق ایشون بهره ببرم،
چقدرم که مطالب خوب وآموزنده یاد گرفتم
…. آقای همدانی میدونید که آیت الله مدنی همشهر بنده هستند من به آذرشهری بودنم که همشهری مرد بزرگی چون مدنی بودم افتخار میکنم.
چه خوب دخترم خدا به آرزوت برسونه ان شالله.
بله داشتم میگفتم
بعد از انقلاب به کمک دوستان سپاه همدان و کردستان رو راه انداختیم،
وشروع کردیم به پاکسازی منطقه از منافقها وطاغوتی ها
نه اینکه تو ساواک قبل از انقلاب خیلی طرفدار داشتم واونا منو هی به زور میبردن پیش خودشون ،
براهمین خیلی خوب میشناختمشون وبعدا از انقلاب راحت تونستم با دوستام برم سراغشون وحسابشونو برسم
از طرفی هم کردستان پر بود از کومله ودموکرات وضدانقلاب که مثل قارچ سر بیرون آورده بودن،
جنگ که شروع شد تو همون کردستان موندم،
اونجا باحاج محمود شهبازی وحاج احمد متوسلیان آشنا شدم وشدیم دوستای جون جونی،
سری ازهم سوا بودیم اصلا
بعدها هم به کمک هم لشگر 27محمد رسول الله( گل صلوات فراموش نشه) رو پایه گذاری کردیم،
من شدم معاون حاج محمود
اون عکسی رو که یه کمی قدیمی رو میبینید اون منم سر خاک محمود ، رفاقت من و محمود یه رفاقت آسمونی و ورای زمینی بود، راستی الان حاج محمود بغل دستم نشسته و سلام میرسونه بهتون.
تو 8 سال جنگ تو عملیات های زیادی بودم،
مطلع الفجر وفتح المبین وبیت المقدس(این همون عملیات بود که محمود رفیق نیمه راه شد وپر کشید) وکلی عملیات دیگه که اگه بخوام همه شو بگم حوصله تون سر میره،
آخریشم عملیات مرصاد بود که رفتیم تو دل منافق های دورو
دوران جنگ وبعداز جنگم مسئولیت های زیادی داشتم که اگه بخوام بگم چند ساعت طول میکشه
فقط آخریشو میگم:
فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران
ولی این مقام ومنصبهای دنیایی که چیزی نیس
یه بار حضرت آقا در جمع به من فرمودند که هر روز بعد از نماز صبحشون برای من دعا میکنند، افتخار من به اینه نه به مقام و ستاره های رو دوشم. و اون عکس هم با آقا گرفتیم و من آقا رو میبوسم از افتخارات منه
زد وسال 88 شد وجریان فتنه ی سبز،
منافقا بازم دست بکار شده بودن،
فکر کردن آقای ما تنهاس،میخواستن کودتا کنن،
زهی خیال خام وباطل
نمیدونستن آقا فدایی مثل من زیاد داره که با یه اخم کوچیکشون دنیا روبهم میزنیم،جون ناقابل که چیزی نیس
دوباره رفتیم به جنگ دشمن با این تفاوت که به دستور آقا اسلحه ای باخودمون نبردیم وبه هموطن شلیک نکردیم،
خدا خواست و فتنه هم خوابید و مردم تو 9 دی وفاداری شونو به انقلاب ثابت کردن
بگذریم
آقا دشمن که ساکت نمیشینه،
هر روز به یه شکلی درمیاد،
بعثی واسرائیلی وطالبان و….
این آخری هم که داعش
ولی این داعش خیلی پر رو بازی در آورد وپاشو از گلیمش درازتر کرد.
میخواست به حرم عمه سادات دست درازی کنه
واین یعنی همون خط قرمز شیعه
با امر ولی ومقتدام رفتم دمشق برای دفاع از حرم بی بی
مگرنه اینکه الگوی همه ی ما بچه شیعه ها حضرت عباسه؟
مگر نه اینکه ایشون علمدار مدافعان حرم بودن؟
منم به تأسی از ایشون رفتم به جنگ داعش ملعون که مبادا نگاه چپ به حرم بی بی مون کنه
دست آخرم دوروز پیش تو جاده ی حلب به دست داعش شهید شدم
همینه که میگن:
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد
راستی این دوتا کتاب که عکسشون رو میبیند از خاطرات منه گیر آوردین بخونین حتما
اون دوتا جوون رو میبیند نشستند ، اونام یادگارهای من آقا محمد و آقا وهب هستن ، ان شالله که ادامه دهنده ی راه من باشن
همرزمام تو دمشق منو بردن طواف حرم بی بی ، هر چند که لطف کردن اما اینا از کرامات بانو سیده زینب بود.
دیشبم برگشتم ایران ،هم وطنام سنگ تموم گذاشتن برا استقبالم عکس تشیع جنازه ام رو گذاشتن میبینید،
قبل رفتنم به این ماموریت به دلم افتاده بود که اینبار برگشتی در کار نیس برا همینم به پسرم وهب وصیت کردم منو همدان دفن کنن،الانم قراره ببرنم اونجا
شنیدم آقا دوباره بخاطر شهادتم پیام دادن ومثل همیشه شرمنده م کردن
ان شاالله تا ظهور حضرت مهدی عج خداوند بهشون عمر باعزت بده،