بسم رب الشهدا ووالصدیقین
قرار عاشقی
امشب با یه مهمون دیگه در خدمت شما رفقای قرار عاشقی هستیم
سلاااااااام رفقا من غیوری زاده هستم. فرمانده گردان 503شهید بهشتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میخوام از خودم براتون بیشتر بگم
سال 1332 توبخش ملکشاهی استان ایلام به دنیا اومدم
اسمم رو علی گذاشتن
از پدرم بخاطر این انتخاب قشنگ تشکر میکنم
دوران کودکی نو جوانی جوانیم رومثل بقیه مردم با فقر و محرومیت همراه بود.
با پیروزی انقلاب وبرگشتن امام خمینی ملت امید تازه ای گرفتند.
هیچوقت حتی تو خواب هم نمی دیدم که سهمی هرچند کوچیک تو اداره ی کشورمداشته باشم
تعریف از خود نباشه به عنوان یکی از چهره های شاخص استان انتخاب شدم .
اوایل جنگ عضو بسیج و راهیجبهه و جنگ شدمو یه مدت بعد هم به استخدام سپاه در اومدم
.
در طول هشت سال دفاع مقدس ماجراهای تلخ و شیرین زیادی داشتم و هرروزش حماسه بود.
اگه ریا نباشه سر نترسی داشتم وتوجبهه به شجاعت معروف بودم.
یه روز به همراه جمعی از رزمندگان به جبهه عراق در منطقه میمک حمله کردیم.
یکی از هم رزمهام تو این عملیات بود و الان پیش من نشسته میخواد خودش ادامه ماجرا رو تعریف کنه
لطفا
بفرمایید آقا علی
سلااام دوستان
من علی حاتمیان دوست علی غیوری زاده هستم هم نام هستیم
جونم براتون بگه علی با اینکه فرماندهی عملیات رو بر عهده داشت اما پابه پای بچه هادنبال گلوله ای بود که به دست بیاره و به سمت عراقی ها شلیک کنه .
همیشه کارهای کوچیک رو انجام میداد و از سمت فرماندهی خودش سو استفاده نمیکرد.
البته فروتنی خصلت همه ی بچه های جنگ وبه ویژه فرمانده ها بود
بله عزیزان این دوست ما با اینکه بارها مجروح شده بود اما دوباره به جبهه بر میگشت.
تو عملیات والفجر 9 طوری زخمی شده بود که همه فک میکردیم شهید شده وای بازم خداروشکر بخیر گذشته بود.
توعملیات کربلای 10 همراه شهید بسطامیو شهید کرمی روی ارتفاعات لوکاوه رفته بود
اون روز جنگعلی با هلی کوپترهای عراقی با آرپیچی 7دیدنی بود علی اون موقع فرمانده عملیات بود .
تو عملیاتها که ما همیشه استرسو
نگرانی داشتیم علی باقرآن و نماز انس میگرفت .
مسئولیتهایی که بر عهده داشت فرماندهی گردان جانشین گردان وحضور فعال در عملیاتهای والفجر 3، 5، 9 ،10 کربلای 4، 10 و نصر 4و 8 بود
احسنت علی جانهر جایی که علی بود فرمانده ها هم خیالشون تخت بود?
اینم خاطرات من با دوست وهم رزمم علی غیوری
از دوستم علی حاتمیان تشکر میکنم
سال 1367 ارتش متجاوز عراق به مهران حمله کرد.برای مقابله با دشمن، فرماندهان به من امر کردن که باید مراقب باشم. شب عملیات با بچه ها خودمون رو آماده شهادت کردیم
روز بعدم با اصابت گلوله تانک دشمن شهید شدم
بعد از 12 سال و 4 ماه و 20 روز که مفقود بودم منو پیدا کردن وبرگردوندن،
دم بچه های تفحص گرم واقعا
همشهریهام و اقوام و دوستانم 50 کیلومتر پیاده روی میکنن تا به محلی که من بودم میرسن .
ای دلتون بسوزه یه مراسم و جشن محلی برام گرفتن که کاش بودین و میدیدن
سنگری به اسم من در قرارگاه در منطقه عملیاتی غرب کشور ماوا و مامن همرزمان و زیارتگاه عاشقان و آزادگان شده
التماس دعای فرج وفرهنگ شهادت