شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

درباره نهج البلاغه

06 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
درباره نهج البلاغه

درباره مشخصات نهج البلاغه
1. نهج البلاغه داراي چند خطبه مي‌باشد؟
2. نهج البلاغه داراي چند نامه مي‌باشد؟
3. نهج البلاغه داراي چند حكمت مي‌باشد؟
4. طولاني‌ترين خطبه كدام است؟
5. كوتاهترين خطبه كدام است؟
6. طولاني‌ترين نامه كدام است؟
7. كوتاهترين نامه كدام است؟
8. طولاني‌ترين حكمت كدام است؟
9. كوتاهترين حكمت كدام است؟
10. نهج البلاغه توسط چه كسي جمع آوري شده است؟
11. جمع آوري نهج البلاغه در چه سالي و چه ماهي به اتمام رسيده است؟
12. آخرين جمله نهج البلاغه درباره چه موضوعي مي‌باشد؟
13. يكي از صفات حسنه‌اي كه حضرت علي ـ عليه السلام ـ در اكثر خطبه ها به آن توصيه كرده و بر امام جمعه لازم است آن را در خطبه‌هاي نماز جمعه سفارش كند، كدام است؟
14. نام قرآن چند بار در نهج البلاغه تكرار شده است؟
15. عمده‌ترين بخشهاي نهج البلاغه بر چه عنصري پايه‌ريزي شده است؟
16. چند آيه قرآن در نهج البلاغه آمده است؟
پاسخ معماهاي مشخصات نهج البلاغه:
1. نهج‌البلاغه داراي 241 خطبه مي‌باشد.
2. نهج‌البلاغه داراي 79 نامه مي‌باشد.
3. نهج‌البلاغه داراي 480 حكمت مي‌باشد.
4. طولاني‌ترين خطبه، خطبه 192 مي‌باشد كه به خطبه قاصعه مشهور است.
5. كوتاهترين خطبه، خطبه 61 نهج‌البلاغه است، كه در مورد خوارج مي‌باشد(لا تقاتلوا الخوارج …)
6. طولاني‌ترين نامه، نامه53 است، كه مشهور به عهدنامه مالك اشتر مي‌باشد.
7. كوتاهترين نامه، نامه 79 است كه خطاب به فرماندهان لشكرها مي باشد.
8. طولاني‌ترين حكمت، حكمت 147 مي‌باشد كه خطاب به كميل بن زياد نخعي فرموده است.
9. كوتاهترين حكمت، حكمت 187 مي‌باشد كه درباره كوچ كردن از دنيا است. «الرحيل و شيك» كوچ كردن(از دنيا) نزديك است! و حكمت 418 كه درباره صبر و بردباري مي‌باشد«الحلم عشيره» حلم و بردباري قوم و عشيره است.
10. نهج‌البلاغه توسط سيد ابوالحسن محمدبن حسين الطاهر المناقب مشهور به سيد رضي(رحمه الله عليه) جمع‌آوري شده است.
11. جمع آوري نهج‌البلاغه در ماه رجب سال 400 ه.ق به اتمام رسيده است.
12. آخرين جمله نهج‌البلاغه درباره دوست مي‌باشد كه مي‌فرمايد: «اذا احتشم المؤمن اخاه فقد فارقه».
به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست مقدمه جدايي از دوست است.
13. در اكثر خطبه‌ها حضرت علي ـ عليه السلام ـ به «تقوي» كه مانع انجام همه گناهان است اشاره كرده است.
14. نام«قرآن» 41 بار در نهج‌البلاغه ذكر شده است. (توضيح اينكه مراد فقط كلمه قرآن است) البته در نهج‌البلاغه ازقرآن تعبيرات ديگري شده است مثلا «كتاب»، «كتاب الله»، «كتابه» و غيره.
15. موعظه از مجموع 241 خطبه نهج‌البلاغه 86 خطبه موعظه و يا لااقل مشتمل بر يك سلسله مواعظ است مانند خطبه 176 كه با جمله «انتفعوا ببيان الله» آغاز مي‌شود و خطبه 192 كه به خطبه قاصعه و خطبه 193 كه به خطبه متقين معروف است. و از مجموع 79 نامه در نهج‌البلاغه، 25 نامه تماما موعظه و يا متضمن جمله‌هايي در نصيحت و اندرز و موعظه است. مانند اندرز نامه آن حضرت به فرزند عزيزش امام مجتبي ـ عليه السلام ـ كه نامه 31 مي‌باشد و فرمان معروف آن حضرت به مالك اشتر كه طولاني ترين نامه‌ها است(نامه 53) و نامه 45 كه همان نامه معروف آن حضرت به عثمان بن حنيف والي بصره است. و از مجموع 480 حكمت موجود در نهج البلاغه تماما مشتمل بر پند، اندرز و نصيحت و موعظه مي‌باشد.
16. 87 آيه از 43 سوره قرآن در نهج البلاغه آمده است.

 نظر دهید »

قرارعاشقی با سیدالشهداء

02 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
قرارعاشقی با سیدالشهداء
قرارعاشقی با سیدالشهداء
قرارعاشقی با سیدالشهداء

بسم رب الحسین علیه السلام

قرار عاشقی

دلداگی با یاران وفرزندان ابا عبدالله

شب دهم

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع
مکن ای صبح طلوع

سلام دوستان
بالاخره رسید،شب واقعه

مارا به سخت جانی خود این گمان نبود.

عاشورای امسال هم داره میرسه،
وما بازم داریم یه عاشورای دیگه رو بدون سرور وآقامون پشت سر میذاریم،

پس بیاین تواین شبها تا میتونیم این دعا رو ورد زبونمون کنیم،

اللهم عجل لولیک الفرج

امشب رو مهمون ارباب بی کفنمون هستیم

سلام

من حسینم ،عزیز فاطمه ام
پسر شیر مرد این عالم
نوه ی ختم مرسلین هستم
زینت دوش،حضرت خاتم

شافع امتم بقول نبی
یکی از پنج تن به زیر کِسام
تودل هرکی عشق من باشه
این فقط کافیه برا شیعه هام

رسول الله همیشه منو شافع امتی صدا میکردن.

اومدم تا بگم براتون از
بلاهایی که اومده به سرم
از مدینه،روزای بچگیمو….
تاهمون روز کربلا، که سرم….

خوشیمون رفت وقتی پیغمبر
دعوت حق رو بعله گفت. و رفت
وای از کوچه، سیلی ومادر
از یتیمی شروع دوره ی سخت

چاه همراز شدبرای علی
نخل ها همنشین شیر خدا
چندسالی گذشت تابابا
شد خلیفه، به کوفه رفت ،اما…

پدرم، وقت صبح ،محراب و….
ابن ملجم وتیغ زهرآلود
همه ی ماجرا فقط این بود
عاقبت مثل مادرم آسود

بعدِ بابا مصیبتی دیگر
قصه ای از غریبی حسنم
جگرش لخته شد زِ زهر جفا
داغدار همیشگیش منم

اینا فقط قطره ای از دریای مصیبت هایی بود که برما اهل بیت وارد شده بود.
واما قصه ی من

بعداز به درک واصل شدن معاویه ،پسرش یزید شد خلیفه.
مردم کوفه که این خلافت رو مخالف صلح برادرم حسن با معاویه میدونستن نامه ای با 18 هزار امضا برا من فرستادن تا با من بیعت کنن.

قصه ی من شروع شد تازه
نامه ای باهزار ها امضا
داستان سفیری مسلم
حج نصفه وَ راه کرب وبلا

نیتم جنگ توی کوفه نبود
بی سپاه وبدون همّ وغم
کاروان خانواده ام بودو….
چندتا یار خیلی نزدیکم

کوفیان باز عهد وپیمانِ
خودشون روشکسته بودن و من…
دیر فهمیدم اون زمانیکه
مسلم وتشنه وغریب کشتن

دومین روز سال ناچاراً
تو یه دشتی بنام کرب وبلا
خیمه هارو همه علم کردیم
قسمتم بود انگاری اونجا…

چند روزی رومنتظر بودیم
شب هفتم فرات روبستند
جیره مون خیلی خیلی کم بودش
همگی با یزید همدستند

نهمین روز ،روز عباسم
ماجراهای یک امان نامه
بیعتی سفت وسخت تر بامن
پاسخی سخت به همان ،نامه

حیدر ثانی ام علمدارم
شیرمرد یَلَم ،برادرمن
ساقی کاروان،همه کس من
تکیه گاه سپاه ولشگرمن

شب روز دهم رسید از راه
همه روجمع کردم وگفتم:

من بیعتم رواز شما برداشتم،فردا برگشتی از این جنگ نیست وهرکس بمونه شهید خواهدشد،همه جارو تاریک میکنیم تاهرکس میخواد بتونه بره.
واینطور بود که یارای باوفام بامن تجدید بیعت کردن.

بنابود جنگ تاسوعا باشه اما من به علمدارم گفتم مهلت بگیره تا امشب روبه دعا وعبادت بگذرونیم.

آخرای شب رفتم ودورتادور خیمه ها رو گشتم وهر چی خاروخاشاک اونجابود رو کندم.
چون میدونستم فردا بعداز کشته شدن ما خیمه ها روآتیش میزنن واهل بیت پابرهنه مجبورند بدوند.گفتم لا اقل پاهاشون کمتر زخم بشه

شب تموم شد،سپیده زد خورشید
روز موعود ،روز جنگ رسید

ما 72نفر بودیم ولشکر ابن زیاد 30هزار نفر،

همین که بالشگر عمرسعد روبرو شدم وآتش جنگ شعله ور شد خداوند امدادهای غیبی شو برام فرستاد بطوری که بالهاشونو بالای سرم باز کردندوبه من اختیار دادن بین پیروزی بر دشمن ولقا الله یکی روانتخاب کنم که من دومی رو انتخاب کردم(بنا به روایت از امام صادق علیه السلام،کتاب لهوف)

بنا به جنگ تن به تن شد ،هرکدوم ازما میرفت،چندین نفراز اونا روبه هلاکت میرسوند وبعداونها همگی با نامردی تمام حمله ور میشدن بهش.
وقت نماز شد،وما توهمون میدان جنگ نماز روبرپا کردیم،اصلا هدف ما از جنگ احیای نماز وامربه معروف ونهی از منکر بود،اما اونا بازهم رحم نکردن وتیربارونمون کردن.

اکبر وقاسم وابوالفضلم
حرّ،زهیر وسپید موی حبیب
اصغر شیرخواره ام حتی
پرکشیدند ومن غریبِ غریب…

بی پسر،بی برادر ویاور
یک تنه بین آنهمه کوفی
پس کجایند صاحب امضاها
شهرت کوفی است ،لایوفی

دست وسر،سینه،یک به یک مجروح
بعد جنگی شدید افتادم
گودی قتلگاه من باشمر
زینبم با هزار حسرت وغم…

آمداز راه وگریه کرد فقط
شمر ملعون به روی سینه ی من
خنجراز کین کشید یکباره
در دلش کهنه بود کینه ی من

وای از عصر روز عاشورا
همه سرها به روی نیزه شدند…

خیمه هاروآتیش زدند واهل بیتم روبردند اسیری…
بر بدن من 1950 زخم زده بودند،شاید باورش سخت باشه،
اما نیزه رو به جای نیزه،شمشیر روبه جای شمشیر وتیر روبه جای تیر میزدن.
عرب جاهلی یه رسمی داشت
که بهش قتل صبر میگفتن
دورآهو میگشتن وکم کم
با شکنجه وزجر میکشتن

این نانجیبا هم عصر عاشورا انگار یاد دوران جاهلیت عرب افتاده بودن.

یبار 4یا 5ساله بودم،از در مسجد وارد شدم،آقا رسول الله بالای منبر بودن،با دیدن من شروع کردن به گریه وبه من فرمودن:
تَرَقَ عَینَ البُقَه
یعنی:
بیا بالا ای چشم پشه.
هیچکس اونموقع نفهمید چرا رسول الله منو اینطوری خطاب کردن؟
تا اینکه سالها گذشت.
شاهزاده ای به نام فرهاد میرزا اعتماد السلطنه که از محبین اهل بیت بود ونویسنده ی مقتل معتبری بود،به فرنگ رفت.

تازه میکروسکوپ اختراع شده بود،آوردن خدمتش وبهش گفتن این دستگاه همه چی رو بزرگتر نشون میده،
ما یه چشم پشه رو جدا کردیم تا شما ببینید،چشم پشه 1950تا شبکه داره،

یهو دیدندفرهاد میرزا نشست روی زمین وهای های گریه کرد،
تازه بعداز هزارو چهارصد سال معنی حرف رسول الله رو فهمیده بود.

درآخر اینو بگم هدف ما از قیام فقط احیای نماز بود وزنده نگهداشتن دین،مبادا این روزاسرگرم هیئت بشید ونمازتون قضا بشه.

صلَّ اللّه علی الباکینَ علی الحُسین
دوستای قرار عاشقی اینم ازمهمون امشب ما،امیدوارم تونسته باشم حق مطلب رو هرچند خیلی کم ادا کنم.
التماس دعای ویژه
یاعلی

 2 نظر

مراسم عزاداری در آذرشهر

02 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
مراسم عزاداری در آذرشهر
مراسم عزاداری در آذرشهر
مراسم عزاداری در آذرشهر
مراسم عزاداری در آذرشهر

بدون شرح

 1 نظر

قرارعاشقی با علی اکبر

01 آبان 1394 توسط خادم الزهرا


یارب الحسین علیه السلام

قرارعاشقی

“ویژه محرم”

دلدادگی بایاران وفرزندان امام حسین ع
 سلام قرارعاشقی ها
شب هشتم محرم_
شب جوونهاست شب حاجت گرفتن وکربلایی شدن رفتین مجلس روضه آقا دعا برا فرج یادتون نره ها
حالا بریم یکم عشق بازی کنیم با حیدرکربلا جوون خوش قد وبالای حضرت سیدالشهداع
 سلام  منو همتون می شناسین أشبه الناس به پیغمبرم .خَلقاًوخُلقاً….

هروقت بابام دلش برای جدش رسول الله  تنگ می شد می شست خیره می شد به من آره من علی اکبرم
علی بن حسین بن علی هستم.
درواقعه ی کربلا اولین نفری بودم ازبنی هاشم که از پدرم اذن میدان گرفتم.وپدرم هم بلافاصله فرمودند:
فأذن
 راستی یه نکته ای بگم شاید کمترشنیده باشین
در واقعه ی کربلا برای دونفر أمان نامه آوردن یکی برای عموجانم عباس ودیگری هم برای من…..
مردکی ازشام اومد و برای من به اصطلاح خودشون أمان نامه آوردن چون که می گفت توباخلیفه خویشاوندی داری اگرمی خوای برات أمان نامه بگیریم وهرجا دوست داشتی برو.
حالا من رو بگوعصبانی وناراحت من کجا وخلیفه ی ننگین شما کجا!!؟؟؟
البته بیراهم نمی گفتن
من از جانب مادرم یه نسبتی با ابوسفیان داشتم.
مادرمن لیلا دختر"ابی مره ی ثقفی"است.که مادر ابی مره ی ثقفی دختر ابوسفیان بوده…..
درهرحال من به اون أمان نامه اونها محلی ندادم خب آخ خویشاوندی با رسول خدا رو رها کنم وبرم سمت ملعون صفتها…
 هنگامی که رفتم برای إذن گرفتن از پدرم
امام ع اینگونه باخود نجوا می کرد:
خدایاشاهدباش جوانی به سوی این قوم می رود که در خلقت واخلاق وگفتار شبیه ترین مردم به پیامبر توست وهرگاه مشتاق سیمای رسول تو می شدیم به چهره اش می نگریستیم.

حالا ازحق نگذریم نمی دونید اونجا بابام حسین ع
چی کشید!!؟؟
به امام صادق ع عرضه داشتند،بهترین لذت برای یک پدر چیه؟
گفتند:
وقتی ببینه بچه اش خوش قدوبالاشده و جلوش راه می ره.
اون لحظه آخرهم پدرم نگاهی مأیوسانه به من انداخت وچشمانش را به زیر انداخت وگریست…..
اما بریم سرقصه ی آسمونی شدنم که حرف خیلی زیاد…..
در روز عاشورا در اولین یورش به دشمن وجنگ نمایانی که از خود نشان دادم ۱۲۰نفر از اونها رو به هلاکت رسوندم اما دیگه طاقت نداشتم وبرگشتم پیش مولا وپدرم حسین ع وعرضه داشتم:
ای پدرجان تشنگی مراکشت وسنگینی اسلحه مرابه زحمت انداخته آیاجرعه ای آب هست که به من بدهی؟؟
بابای عزیزم تواین لحظه گریستند وفرمودند:
إی أمان پسرم از کجا برایت آب بیارم اندکی دیگر مبارزه کن،دیری نمی گذرد که جد بزرگوارت زیارت خواهی کرد وتوراازآبی سیراب کند که هرگز تشنه نشوی.

در روایتی دیگرکه در کتاب مقتل معصومین آمده این لحظه رو اینگونه بیان می کند
امام حسین ع گریست وفرمود:
پسرم زبانت را بیاور.زبان من را مکید وانگشتر خودشون رو به من دادن وفرمودن این انگشتر را در دهانت نگهدار وبه میدان نبرد برگرد.امیدوارم پیش ازغروب جدت باجام سرشارخود سیرابت کند آنگونه که پس ازآن هرگز تشنه نشوی.
 ومن دوباره به میدان نبرد بازگشتم.(البته کمی ناراحت بودم آخ لبهای مولا وامام زمانم  وپدرگلم ازلبهای من هم خشک تربود اون لحظه خیلی لحظه تلخ وسختی بود)دوباره تعدادی از اونها رو به هلاکت رسوندم تا اینکه خبیثی به اسم “مره بن منقذ عبدی” برای من کمین گذاشت وباخودش می گفت:گناه عرب به گردنم باش اگر داغش رو به دل مادرش نگذارم
نانجیب ضربه ای برفرق سرم زد ومن هم افتادم روی اسب ودست برگردن اسب به جایی که سمت خیمه های خودمان بروم به سمت لشگردشمن رفتم واینجا بود که هر نانجیبی که می رسید یه ضربه بر من وارد کرد.
وشاید من تنها شهیدی باشم در کربلا که تعبیر “إربأ إربا” یعنی بدن قطعه قطعه شده براش استفاده شده است.
 اما حالا پدرم ومولایم حسین ع به بالین من آمد.
صورت به صورت من گذاشت وفرمود"انی علی الدنیا بعدک العفا”
یعنی پس ازتوخاک براین دنیا باد.
آنگاه مشتی ازخون پاک مرا گرفت وبه آسمان افشاند.قطره ای هم برنگشت.(مقتل معصومین ع جلددوم صفحه ی۳۵۳)
درنقلی دیگر آمده است
پدرم بااسب نیامد به سمت من با قدم آمدودوزانودوزانو خودش رو آورد کناربالین من و آنقدرگریست که عده ای گفتند:او(امام حسین ع)وفات کرد.
عصای پیری بابا مقابلم نشکن
توان بده به من_ناتوان علی اکبر
از اینها سخت تر ودردناک تر برای بابام این بود که به محض رسیدن به بالین من لشگر شروع کردبه هلهله کردن وخندیدن،شاید اگرعمه جانم زینب نمی اومد بالای سر من بابام همین جا کنار من جون می داد.
به محض آمدن، عمه أم خودش رو انداخت روی من واین باعث شد که بابام زیر بغل عمه رو بگیره وببره به سوی خیمه زنان
وبعد امام ع به جوانان بنی هاشم امر نمود پیکر من را به کنار خیمه ها ببرند.

جوانان بنی هاشم بیایید
علی رابر در خیمه رسانید
خدا داند که من طاقت ندارم
علی رابر در خیمه رسانم

ای تازه جوان من،ای راحت جان من
ای سرو_دل بابا،ببین قد کمان من
جسمت به زمین مانده،من خسته ودرمانده
عالم همه درهم ریخت،ازآه وفغان من
یکباردگراینجا،لعل لب خود بگشا
بامن توبگوبابا،ای روح وروان من

در آخر هم برای همتون مخصوصا شما جوونها زیارت قبربابام امام حسین ع رو آرزو دارم
من هم پایین پای پدرم ومولایم امام حسین ع به خاک سپرده شده ام.

السلام علیک یااباعبدالله الحسین ع
السلام علیک ورحمه الله وبرکاته….
 قرارعاشقی های عزیز ممنون از همراهیتون
راستش دلم نیومد حالا که امشب عشق بازی کردیم با جوون ابی عبدالله ع از علی اکبرهای امام خمینی چیزی نگیم ویاد نکنیم.
اونهایی که یه عده شون سر دادن پا دادن جون دادن یه عده دیگشون تیکه تیکه شدن
یه سریهاشونم اصلا پیکری ازشون نموند.
یاد همشون بخیر
شهیدی اومد توخواب داداشش وازش خواست که پنج شنبه ها سرمزار او نیان
می دونید چرا!!؟؟
آخ گفته بود ما شبهای جمعه همه ی شهدای جوون میهمان علی اکبر امام حسینیم وقتی شما می یاین سرمزارم من مجبورم پیش شما باشم واز مهمونی جا می مونم.
بله دوستان هم چین جایگاهی

 1 نظر

خاطره شهید شدن

29 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
خاطره شهید شدن

شايد اين عكس رو هم بار ها ديده باشين
ماجراى شهادت اين نوجوان از زبان عكاس…
حوالی ظهر بود، گرما بیداد می کرد، دشمن که از ارتفاعات قلاویزان تارانده شده بود و با تمام قوا سعی در باز پس گیری ارتفاعات داشت، نور آفتاب به سود آنها بود ، رزمنده ها که تمام شب مشغول عملیات بودند در این ساعات کمی خسته به نظر می آمدند.
تدارکات نرسیده بود و بچه ها تشنه بودند.
در جاییکه فرمانده مقرر کرده بود ، خسته وتشنه کیسه های شن را پر می کردند تا از گزند ترکشهای توپ و خمپاره در امان باشند. سنگرها بدون سقف بود ، چون نه فرصتی برای این کار بود و نه خبری از تدارکات بود.
دوربینم را برداشتم و به قصد روحیه دادن به بچه ها و گرفتن عکس در مسیر خاکریز حرکت کردم.
صدای سوت توپ و خمپاره باعث می شد دائم که خیز بروم ،
نمی دانم برای چند دقیقه چه شد که عراقیها جهنمی به پا کردند و آنچنان آتشی روی ما ریختند که مدتی درازکش روی زمین ماندم و با اصابت هر خمپاره و توپی بالا و پایین می شدم . کمی آرامش که ایجاد شد بلند شدم تا اطرافم را بینم . در ابتدا دود حاصل از این همه انفجار و خاک باعث شد درست متوجه اوضاع نشوم ،گوش هایم تقریبا چیزی نمی شنید، بهد که زمان از حرکت باز ایستاده و متوقف شده ، از موج انفجارها کمی گیج بودم.
دیدم بچه های زیادی به روی زمین افتاد ه اند ، در همین زمان نگاهم به صورت نوجوانی افتاد که صورتش از برخورد خمپاره به نزدیکیش سیاه شده بود و ترکشها ی آن تمامی صورتش را گرفته بود . بی اختیار دوربینم را بالا آوردم و عکسی از او گرفتم. در حال حرکت بود و برای اینکه به زمین نیفتد از لبه های سنگرهای شنی کمک می گرفت. جلو رفتم ، صدای زمزمه اش را می شنیدم ، به آرامی می گفت : “آقا اومدم. حسین جان اومدم. “
وقتی به او رسیدم دیگر رمقی برایش باقی نمانده بود و به زمین افتاد. او را به آرامی بغل کردم ،همچنان نجوا می کرد. با تمام وجود امدادگر را صدا زدم. صورتش را بوسیدم و به او گفتم :عزیزم ، فدات بشم ، چیزی نیست و نا امیدانه برگشتم و باز امدادگر را به یاری خواستم.
حالا اشک هایم با خونهای زلال او در هم آمیخته شده بود، دیگر نجوا نمی کرد و به آسمان چشم دوخته بود . امدادگر آمد ، اما..،.لحظه ای بعد گفت : “کاری از دستم بر نمی یاد ، شهید شده ، برادر زحمت می کشی ببریش معراج شهدا…
روحش شاد..
راوى؛ مسعود شجاعى طباطبايى عكاس دفاع مقدس

 5 نظر

قرار عاشقی با قاسم بن الحسن

27 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الحسین علیه اسلام

لا یَوم کَیومَکَ یا ابا عبداللّه

قرار عاشقی

دلدادگی با یاران وفرزندان امام حسین
سلام دوستان
شب ششم هم فرا رسید،

حواستون هست دوستان؟؟
از امشب افتادیم تو سراشیبی دهه،
نکنه عاشورا بیاد و رد بشه وما نتونیم حقش رو اونچنان که باید وشاید اداکنیم

از کجامعلوم محرم سال بعد زنده باشیم؟

بگذریم،بریم سراغ مهمون امشبمون

سلام به همه ی عزادارای امام حسین علیه السلام

یادگار امام دومتون
پسر کوچیک بابا حسنم
یازده سالمه بزرگ شدم
آخرین یاور حسین منم

من عبدالله بن حسن بن علی ابن ابیطالبم،

اومدم تا بگم براتون از…
ظلم هایی که شد به حق عمو
وقتی لب تشنه عصر عاشورا
تنها موند بین کافرا وعدو
از صبح که لشگر عمر سعد لعنتی جنگ رو شروع کرده بودن،همه شهید شدن، همه ی اونایی که به صدای هَل مِن ناصراً یَنصُرنی امام لبیک گفته بودن رفته بودن

اکبر وقاسم وعموعباس
وهب وحر،عمو زهیر وحبیب
همه رفتند ،حسین موند فقط
بی علمدار،بی سپاه وغریب

من تو خیمه کنار عمه بودم
علی اصغر کلافه وبی تاب
طفلکی گشنه بود ولب تشنه
هرچه کردن نرفت بچه به خواب
عمو اومد علی روبرد ولی….
نمیدونم چرا دیگه نیاورد؟
توی خیمه یهو قیامت شد
یعنی اصغر هم حتی آب نخورد
بعداز اینکه سه شعبه به گلوی اصغر خورد،عمو دیگه برنگشت خیمه ها،
انگاری طاقت نگاه کردن تو صورت زن عمو رباب رو نداشت.
راه افتاد رفت سمت میدون به جنگ با اون نامردا
سر ظهری خودم شنیدم که عمو به عمه زینب حسابی سفارش میکرد که هر اتفاقی هم افتاد مبادا بذاری عبدالله بیاد میدون کارزار،
اون تنها یادگار داداش،حسنه،
قاسم که رفت،داغش بسه برامون.

نزدیکای غروب عمه دیگه
نتونست توی خیمه ها بشینه
هردو رفتیم به روی یک تپه
چشمتون روز ،به این بدی،نبینه

چی بگم؟ از کجاش بگم چی دیدم؟

ادامه »

 4 نظر

قرار عاشقی زهیر بن قین

27 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

السلام علیک یا ابا عبدالله

همسرت که حسینی باشَد تورا زُهِیْر میکند…. وگرنه عِشْقِ زَمینی زَمینَتْ میزَنَد… ارباب

هَمْسَرَمْ باشَدْ ڪَنیزَتْ طِفْل هایَمْ نوڪَرَتْ… این شُروطِ ‌اِزدِواجِ بَچِّه هاےِ هِیْئَتی ستْ

قرار عاشقی ویژه ماه محرم
سلام رفقا

امشب در خدمت یکی از یاران امام حسین ع هستیم .

از ایشون دعوت میکنیم که خودشون رو برای ما و دوستان معرفی کنن

البته ناگفته نمونه که ایشون از مردان شریف و شجاع  و نترس در بین قوم خود و شهر کوفه ست .
با عرض سلام
بنده زهیر بن قین بجلی ام از بزرگان قبیله بجلیه که در شهرکوفه زندگی میکردیم.

در جنگهای و فتوحات زیادی شرکت کردم و به همین خاطر جایگاه رفیعی بدست آوردم .

من از یاران و بزرگان سپاه مولایم امام حسین بودم و در روز عاشورا در رکاب اربابم به شهادت میرسم
از زندگیم قبل از واقعه کربلا براتون بگم

از هواداران عثمان بودم موقع بازگشت
بعداز انجام حج، از مکه به سمت کوفه آمدیم
منواصحابم تلاش میکردبم که همیشه دورتراز محل استقرارامام باشیم
امام درمحلی بنام زرود چادرش رو برپا ساخت

ومنو اصحابم چون محل دورترومناسب ترنیافتیم

به اجبار نزدیک امام چادرهامون رو برپاکردیم
مشغول غذاخوردن بودیم که ناگاه شخصی از طرف امام آمدوگفت:سلام زهیرآقا تورامیخواند

همسرم دلهم گفت :فرزند پیامبر تورامیخواندو دررفتن درنگ میکنی؟!برخیزوببین چه میفرماید

بعداز دیدار با حضرت به نزد همسرم آمدم و گفتم :تواز قید زوجیت من رهایی، به اهل خودت بپیوند،چون نمیخوام از سمت من به تو زیانی برسد
اینم براتون بگم که امتناع میکردم از رفتن پیش امام
طوری برنامه ریزی کردم که با امام تویه منزل نباشم
بعد از چند منزل بالاخره یکجا باهم یکی شدیم وامام فرستاد دنبال من

باز هم نمیخواسم برم
به اصرار زنم رفتم
وقتی پیش امام بودم از بین دوانگشت جایگاهم رو تو بهشت بهم نشون داد و اینطوری بود که قبول کردم با امام راهی بشم
تا یادم نرفته بگم در این سفر پسر عمویم سلمان بن مضارب با ما همراه شد
همراه کاروان مولایم حسین ع و یاران با وفا و اهل بیت امام به محلی بنام نینوا رسیدیم که حالا بهش میگین کربلا

عصر روز تاسوعا هنگامی که لشکریان سعد مثل وحشی بسوی خیمه ها هجوم آوردن امام به برادر رشید خود ابوالفضل فرمود برو و باهاشون حرف بزن که به اسلام ایمان بیارن

حضرت عباس ع رفت و برگشت و به مولا و برادر خود فرمود که اهل سازش نیستن .
خلاصه سرتون رو درد نیارم جنگ شروع شد
یکی از طرفداران سعد بهم گفت زهیر : تو از طرفداران عثمانی و شیعه این خاندان علی نبودی چطور به سپاه حسین رفتی ؟؟

منظورش این بود که تو هم به حسین نامه نوشتی

منم بهش گفتم به خدا سوگند هیچ نامه ای ننوشتم
فقط در مسیر راه با مولایم همسفر شدم و یاد رسول الله و منزلتی که امام نزد پیامبر داشت افتادم و فهمیدم که بسوی دشمن میاد و مصلحت دونستم که یاریش کرده و جانم رو برای خدا و رسولش فدا کنم

در شب عاشورا برای تجدیدی عهد با امام حسین گفتم :
بخدا سوگند دوست دارم که کشته بشم و باز زنده و سپس کشته بشم تا هزارمرتبه ،، تا خداوند تو و اهل بیتت رو از کشته شدن در امان بداره .

روز عاشورا از راه رسید .مولایم حسین که همه عالم به فدای او باد صبح عاشورا پس از اقامه نماز صبح

یاران خودش رو سامان دهی داد و منو برای فرماندهی  جناح راست لشکر انتخاب کرد
جنگ بین حق و باطل شروع شد یاران امام یکی یکی به میدان جنگ رفتن و پس از رشادتها و لاوریهای زیادی به شهادت رسیدن .
نوبت من شد از امام اجازه رجزخوانی گرفتم
آخه اون موقع وقتی که جنگی رخ میداد کسی که به میدان جنگ میرفت اول رجز خوانی میکرد تا روحیه دشمن رو تضعیف بکنه

منم خطاب به لشکر کوفیان گفتم :
ای مردم کوفه !
من شما رو از عذاب الهی بیم دهم

سپاهیان عمر سعد بطرفم تیر اندازی کردن
یکی از یاران خودی آمد و گفت زهیر امام فرمان دادن که نصیحت بر این قوم بی فایده س و برگرد
بله رفقا از کدام اتفاق روز عاشورا براتون بگم که همش حزن و اندوه بود

لعنت خداوند و فرستگانش بر یزید و یزیدیان

جنگ به این روش بود که یکی از یاران
به میدان میرفت و با دشمن می

جنگید و پس از رشادتهای فراوان

که به شهادت می رسید نوبت نفر

بعد بود در واقع جنگ تن به تن بود .
ظهر هنگام اقامه نماز همراه تعدادی از

یاران مامور شدیم تا از نمازگزاران محافظت کنیم وقتی که نماز تمام شد از امام حسین رخصت رفتن به میدان رزم رو خواستم
امام اجازه داد و به میدان رفتم خیلی شجاع و نترس بودم
تعریف از خود نباشه تونستم 120 تن از دشمنان را به هلاکت برسونم و

سرانجام بدست کثیربن اوس تمیمی در رکاب مولا و سرورم امام حسین ع به شهادت رسیدم .
خوشحال و سعادتمندم که جان ناقابل خود رو در راه اسلام و هدف مولایم که امر به معروف و نهی از منکر بود فدا کردم
بعد از شهادتم امام حسین برام دعا کردن با این مضمون که :
ای زهیر
خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و قاتلان تو را لعنت ابدی گرفتار کند

در زیارت نامیه مقدسه هم از من یاد شده

سلام بر زهیر فرزند قین بجلی .

همون شخصی که وقتی امام حسین ع اجازه انصراف از جنگ و بازگشت به منزل را به وی دادگفت:
بخدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا رو ترک نخواهم کرد
مهر تربت، عافیت، جانم فدایت یاحسین
یک قیامت ، روز محشر ، عفو اربابم حسین

عزاداری یکایک شما بزرگواران و دوستداران خاندان اهل بیت مورد قبول درگاه احدیت … ان شاالله .

 

 1 نظر

قرار عاشقی با سه ساله کربلا

26 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
قرار عاشقی با سه ساله کربلا
قرار عاشقی با سه ساله کربلا
قرار عاشقی با سه ساله کربلا
قرار عاشقی با سه ساله کربلا

 

سلام دوستان،

عزاداری هاتون،مورد قبول،ثبت شده در دفتر ارباب بی کفنمون ان شا ءالله

امشب یه مهمون خیلی عزیز داریم،

بذارین خودشون بگن کی هستن

سلاااام

من رقیه ام،سه سالمه،هر دم اَبَتا یا حسین میگویم

بابامو خیلی خیلی دوس دارم

خوش زبون،ناز ،خوش برو رویم

عمه مم خیلی خیلی دوس دارم

هرجایی فک کنی،کنار منه

نه که خیلی شبیه مادرشم

واسه اینه سه ساله یار منه

شیعه هامون به من لقب دادن

عمه کوچیکه ی همه سادات

من ولی عشق دختر علی ام

همه تون بحر عمه ام صلواااات

خداروشکر ،ازاینکه من کلی

داداشی وپسر عمو دارم

بس که شیرین زبون ومعصومم

همگی عاشق وطرفدارم

خب عزادارایی که عاشق ما خاندان اهل بیت هستین حالا که منو شناختین بریم سر اصل مطلب

همه چی خوب بود تا اینکه

یهویی راهیِ سفر شدیم و…

حج نصفه وَ راه کرب و بلا….

همسفر با غم

وخطر شدیم و..

اومدم تا بگم برای شما

قصه هایی زگوش

وگوشواره

از علمدار مهربون وشجاع

تا علی اصغر و ز گهواره

واما بگم از اون روز

لایَوم کَیومک یا اَبتا یا ابا عبداللّه…

داداشا وپسرعموهایِ_

_سرو قدّم یکی … دوتا…رفتند

اکبر وقاسم وعمو عباس

پرکشیدند وتا خدا رفتند

وهب و حر،عمو حبیب وزهیر

همه شون پر زدند تا بخدا

اصغراز فرط تشنگی بی تاب

بابا بردِش شما بگین ،به کجا؟؟

دیگه طاقت نمونده تا که بگم

چه بلاها سر بابایی اومد

وای از عصر روز عاشورا

از خیانت….. جفای مردم بد

خلاصه…… من همون روز صبح تا به غروب،بی برادر شدم یتیم شدم ]

همین که شمر ملعون سر بابا رو بریدوبه نیزه کرد تنهای تنها شدیم،

دم دمای غروب بود که…

یهو دیدیم که سربازا اومدن

همه جا مثل روز روشن شد

خیمه ها  رو آتیش زدن یکجا

همه جا مثل روز  روشن شد

شلّاقارو کشیدن و یه دفه

افتادن جون دخترا ،زنها

همگی جیغ وداد میزدیم و..

ناله ی ای خدا میرفت بالا

چادرم رفت،گوشواره م هم

گوش زخمی فقط برام مونده

مطمئن باش نفرینت میکنم

کوفیِ از درِ خدا رونده

سرها رو به نیزه ها کردن،یه زنجیر به گردن داداش علی بستن،وبقیه رم بستن به اون زنجیر

راه افتادیم

کافی بود از کاروان عقب بیفتیم تا با شلاقاشون بیان سراغمون،عمه تاجایی که میتونست خودشو رو بچه ها می انداخت وسپر بلای ما میشد.

بعداز یه مدت به کوفه رسیدیم،همه میگفتن خارجی ها اومدن،من که منظورشونو نمیفهمیدم،مگه ما بچه های پیغمبرشون نبودیم،پس چرا میگفتن خارجی؟؟

بی حیاها رو پشت بوم ها کِل میکشیدنو بهمون سنگ میزدن،میگفتن هرکی بیشتر سنگ بزنه بهشت میبرنش،

بالاخره از اون شهر نکبت گذشتیم و رسیدیم به شام،

ای وای از شام

آخرش بعدِ چند روز سفر

رسیدیم شهرِشومِ شامِ بلا

ماها رو تو خرابه جا دادن

بین سنگ ریزه ها وخاک وخُلا

گیردادم عمه من بابامو میخوام

دلمم بدجوری براش تنگه،

راه نداره، باید بیاد امشب

بی بابا زنده بودنم ننگه

یهو دیدم یه ظرف آوردن

با یه پارچه که روش کشیده بودن

جیغ زدم من غذا نخواستم که

چرا فک میکنید گرسنه م من؟؟؟

خوب که دقت کردم دیدم اونی که زیر پارچه س غذا نیس،یه آشناس یه آشنا که بدجور دلتنگش بودم

بابا جونم خوش اومدی عزیزم

خیلی وقته که……آه…..منتظرم

اون بالا روی نیزه ها دیدی؟

دیدی که چشم به راه منتظرم؟؟؟؟

باباییم اومد اما چه اومدنی.

یه سر زخمی پراز خاکستر بدون بدن،

اما همین که اومد برام بس بود،سرو بغل کردم وبا گوشه دامنم زخمها و خاکستراشو پاک کردم،بعدشم حسابی براش درد دل کردم،گفتم که چیا دیدیم وچیا شنیدیم،بابایی هم باحوصله گوش داد به حرفام،

وقتی سبکه سبک شدم دیدم دیگه اینجا جای موندن نیس منم رفتم پیش بابا وداداشام.

دیگه درد نداشتم،پاهامم آبله نداشت،گشنه مم نبود،فقط دلتنگ ونگران عمه جون زینب بودم،بعد رفتن من اون خیلی خیلی تنها میشد،

اما مگه نه اینکه عمه م کوه صبر بود،پس میتونست دوریمو تحمل کنه،همونجا دفنم کردن.

اینجا خونمه،میبینید  (همون که از توی ضریح عکس گرفتن )چقدر عاشق دارم،برام کلی عروسک و اسباب بازی نذر میکنن،تازه شم به اسم من سفره پهن میکنن،اخه من باب الحوائجه ی اهل بیتم، ]

من به لطف خدا با دستای کوچیکم گره های خیلی بزرگو باز میکنم،دعا میکنم به زودی زود شر داعش کنده بشه،تا شماها بازم بتونین بیاین دیدنم،خداحافظ ]

رقیه تنها یک کودک خردسال نیست؛

رقیه تنها یک امامزاده نیست؛

رقیه تنها دختر دردانه حسین علیه السلام نیست؛

رقیه، رمزی از رازهای عاشوراست  ]

اصلا رقیه نه ، خیال کن دختر خودت…

یک شب میان کوچه بماند چه میشود…؟

دوستان زحمت کشیدن عکس خار مغیلان رو گذاشتن اینجا همون که خیلی سبزه   به این میگن  خار مغیلان…

بمیرم برای اون دختر سه ساله ای که روی این خارها…پای برهنه…

ادامه »

 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • ...
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرارعاشقی با حامد،جوانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس