شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

از خدا چه بخواهیم

16 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

همیشه و در همه حال مخصوصا شبهایی که وصل میشی و یا ساعاتی که دلت میشکنه سه دعا رو  حتما بکن :

1. الهم الرزقنا توفیق الزیارت المهدی و اهلنا فی ظهورنا

2. الهم الرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک و فی رکاب المهدی

3. الهم اجعلنا عواقب امورنا خیرا

از خدا عاجزانه بخواهیم که خدایا من بنده عاجزت از خدایی به عظمت  تو فقط میخوام  منو برای زیارت آقا امام زمانم آماده  کنی و برای ظهور مهدی اهلم کن و زیارتش را نصیبم نکرده از دنیا نبر.

و خدای بزرگ من را با بهترین مرگها از دنیا ببر که شهادت در راه تو و در رکاب مهدی است.

و خدای مهربانم مرا عاقبت بخیر بگردان.

از همتون التماس دعا دارم

 1 نظر

قرار عاشقی غیوری زاده

16 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
قرار عاشقی غیوری زاده
قرار عاشقی غیوری زاده
قرار عاشقی غیوری زاده

 

بسم رب الشهدا ووالصدیقین

قرار عاشقی

امشب با یه مهمون دیگه در خدمت شما رفقای قرار عاشقی هستیم

سلاااااااام رفقا   من غیوری زاده هستم. فرمانده گردان 503شهید بهشتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میخوام از خودم براتون بیشتر بگم

سال 1332 توبخش ملکشاهی استان ایلام به دنیا اومدم

اسمم رو علی گذاشتن

از پدرم بخاطر این انتخاب قشنگ تشکر میکنم

دوران کودکی نو جوانی جوانیم رومثل بقیه مردم با فقر و محرومیت همراه بود.

با پیروزی انقلاب وبرگشتن امام خمینی ملت امید تازه ای گرفتند.

هیچوقت حتی تو خواب هم نمی دیدم که سهمی هرچند کوچیک تو اداره ی کشورمداشته باشم

تعریف از خود نباشه به عنوان یکی از چهره های شاخص استان انتخاب شدم .

اوایل جنگ عضو بسیج و راهیجبهه و جنگ شدمو یه مدت بعد هم به استخدام سپاه در اومدم

.

در طول هشت سال دفاع مقدس ماجراهای تلخ و شیرین زیادی داشتم و هرروزش حماسه بود.

اگه ریا نباشه  سر نترسی داشتم وتوجبهه به شجاعت معروف بودم.

یه روز به همراه جمعی از رزمندگان به جبهه عراق در منطقه میمک حمله کردیم.

یکی از هم رزمهام تو این عملیات بود و الان پیش من نشسته میخواد خودش ادامه ماجرا رو تعریف کنه

لطفا

بفرمایید آقا علی

سلااام دوستان

من علی حاتمیان دوست علی غیوری زاده  هستم هم نام هستیم

جونم براتون بگه علی با اینکه فرماندهی عملیات رو بر عهده داشت اما پابه پای بچه هادنبال گلوله ای بود که به دست بیاره و به سمت عراقی ها شلیک کنه .

همیشه کارهای کوچیک  رو انجام میداد و از سمت فرماندهی خودش سو استفاده نمیکرد.

البته فروتنی خصلت همه ی بچه های جنگ وبه ویژه فرمانده ها بود

بله عزیزان این دوست ما با اینکه بارها مجروح شده بود اما دوباره به جبهه بر میگشت.

تو عملیات والفجر 9 طوری زخمی شده بود که همه فک میکردیم شهید شده وای بازم خداروشکر بخیر گذشته بود.

توعملیات کربلای 10 همراه شهید بسطامیو شهید کرمی روی ارتفاعات لوکاوه رفته بود

اون روز جنگعلی با هلی کوپترهای عراقی با آرپیچی 7دیدنی بود علی اون موقع فرمانده عملیات بود .

تو عملیاتها که ما همیشه استرسو

نگرانی داشتیم علی باقرآن و نماز انس میگرفت .

مسئولیتهایی که بر عهده داشت فرماندهی گردان جانشین گردان وحضور فعال در عملیاتهای والفجر 3، 5، 9 ،10 کربلای 4، 10 و نصر 4و 8 بود

احسنت علی جانهر جایی که علی بود فرمانده ها هم خیالشون تخت بود?

اینم خاطرات من با دوست وهم رزمم علی غیوری

از دوستم علی حاتمیان تشکر میکنم

سال 1367 ارتش متجاوز عراق به مهران حمله کرد.برای مقابله با دشمن، فرماندهان به من امر کردن که باید مراقب باشم. شب عملیات با بچه ها خودمون رو آماده شهادت کردیم

روز بعدم با اصابت گلوله تانک دشمن شهید شدم

بعد از 12 سال و 4 ماه و 20 روز که مفقود بودم منو پیدا کردن وبرگردوندن،

دم بچه های تفحص گرم واقعا

همشهریهام و اقوام و دوستانم 50 کیلومتر پیاده روی میکنن تا به محلی که من بودم میرسن .

ای دلتون بسوزه یه مراسم و جشن محلی برام گرفتن که کاش بودین و میدیدن

سنگری به اسم من در قرارگاه در منطقه عملیاتی غرب کشور ماوا و مامن همرزمان و زیارتگاه عاشقان و آزادگان شده

التماس دعای فرج وفرهنگ شهادت

 

 1 نظر

خاطره شهید مصطقی صفری تبار

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


شهید مصطفی صفری تبار
بسم الله الرحمن الرحیم

سلام

اول حرفم را با یكی از اشعار حافظ كه خیلی به آن علاقه دارم شروع می كنم

درد عشقی كشیده ام كه نپرس زهر هجری چشیده ام كه مپرس

گشته ام در جهان و آخر كار دلبری برگزیده ام كه نپرس

سوی من لب چه می گزی كه مگو لب لعلی گزیده ام كه مپرس

گفتند كه هر مسلمانی باید یك وصیت نامه داشته باشد منم این وقت شب نمی دونم چی شد كه یك دفعه این زد به سرم كه برم وصیت نامه بنویسم شاید به نظر شما حرفهایم و مخصوصا این خط خرچنگ قورباغه من خنده دار باشد بازی سرنوشت كه این حرفها را نمی شناسد اول از همه از پدر و مادر عزیزم تشكر می كنم بابت این همه زحمات كه در حق بنده قدر نشناس داشته اند شنیده بودم كه فرمانده های ما گفتند دست پدر ومادر را باید بوسید ومن هم چند بار قصد چنین كاری را داشتم كه یك بار به شوخی توانستم دست پدرم را ببوسم البته پدرم اجازه نمی داد كه دستش را ببوسم وبالاخره با چند ترفند پاسداری توانستم به مقصود خود برسم و از مادر نیز چند بار خواستم كه اجازه بدهد تا دست و پای او را ببوسم و ایندفعه هم با چند ترفند پاسداری توانستم پای مادر را ببوسم .

خوب بریم سر بقیه مطلب كه من مال و اموالی ندارم كه بگم این مال داداشم و این یكی برای فلانی ، فقط چند توصیه به خواهرانم دارم كه خیلی خیلی دوستشان دارم اول اینكه حجاب را رعایت كنند چون شهدای ما برای حفظ ناموس و حفظ اسلام شهید شدند تا حتی یك تار موی ناموس آنها را نا محرم نگاه نكند چه برسد به اینكه بیگانه ها بخواهند نگاه كج به آنها داشته باشند .منظورم از حجاب این است كه حتی یك تار موی خود را در معرض دید نامحرم قرار ندهید دوم اینكه فرزندان خود را طوری تربیت كنید كه با روحیه ایثار و انفاق وگذشت از جان خود در راه خداوند تبارك و تعالی بزرگ شوند و طبق فرمایش امام عزیز و راحلمان كه می گوید از دامن زن مرد به معراج می رود .

در اینجا جا دارد كه بگویم من از اول به عشق شهادت وارد سپاه شدم ولی وقتی وارد مادیات آن می شوی منظورم این است كه غرق مادیات شوی فكر شهادت كم رنگ می شه من آنقدر غرق گناه هستم كه خجالت می كشم از خدا طلب كنم توی ذهنم فكر می كنم كه خدا به من می گه این همه گناه كردی الان شهات می خوای كه هر چی گناه كردی یكدفعه پاك بشه، البته فكر مثبت تو ذهنم می آد كه می گه خدا آنقدر رحمان و رحیم هست كه با توبه(صد بار شكستیم حق خودشو می بخشه ولی حق الناس می مونه كه این مردم هستند اون دنیا یقه ما را میگیرند، در اینجا از تمام كسانی كه به گردن بنده حقیر حقی دارند می خواهم كه حلالم كنند چون اگر یكی را در این دنیا حلال كنند مطمئن باشند كه شخص دیگری هست كه اون دنیا حلالش كنه، اگر هم ما را البته بگویم بنده حقیر را بهتر است، حلال نكردند وعده ما قیامت ان شاالله كه آقامون امام حسین(ع) شفاعت ما رو بكنه كه از سر تقصیر ما بگذرین.

احساس كردم این مطلب را اینجا ذكر كنم: من خیلی به حضرت زهرا(س) علاقه داشتم طوری كه هر وقت به فكرش می افتم اشكم جاری می شود و از این خانم بزرگوار می خواهم كه از خدا بخواد كه از سر تقصیر ما بگذره تا هر چه زودتر به اون عشق كه وارد سپاه شدم برسم. شهادت شهادت شهادت. در آخر با یك دعا حرفهایم را به پایان می رسونم: اللهم عجل لولیك الفرج والعافیة والنصر و جعلنا من خیر اعوانه و انصاره والمستشهدین بین یده.

آمین یا رب العالمین

 

 نظر دهید »

خاطره شهید علی اکبر صادقی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


شهید بزرگوار علی اکبر صادقی

ولادت:1341
شهادت:1367

شهیدی که به خواست مادرش در قبر چشمانش را باز کرد

وقتی این شهید بزرگوار را در قبر گذاشته بودند مادرش بالای قبر ایستاده بود..گفت خدایاچشمای علی اکبر من شب دامادی خیلی قشنگ شده بود ،میخوام برای آخرین بار ببینمشون.و گفت خدایا تو رو به علی اکبر امام حسین (ع)قسم میدم یکبار دیگه چشمای علی اکبرم رو ببینم! چشمای قشنگ این شهید بزرگواربرای لحظاتی باز شد و دوباره بسته شدند….

فدای چشمان قشنگت بشم شهید..

 

 

 نظر دهید »

خاطره شهید محمد رضا شفیعی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


شهید بزرگوار محمد رضا شفیعی

ولادت:1346
شهادت:1365

شهیدی که بعد از 16 سال پیکرش سالم به وطن برگشت
14 ساله بود که به جبهه اعزام شد(البته با دستکار شناستامه)…..
مادرش میگفت وقتی از جبهه برمیگشت نمیگذاشت زیرش تشک بیندازم می گفت: «مادراگر ببینی رزمندگان شبها كجا می خوابند! من چطور روی تشك بخوابم؟»وقتی نیرو های صدام بعد از 16 سال پیکر این شهید بزرگوار را از زیر خروارها خاک سالم در اوردند بسیار شگفت زده شدند وحتی گفته میشود سه ماه پیکر این شهید را زیر آفتاب نگه داشتند اما همچنان سالم ماند،این نشان دهنده چهره حق ما در دفاع مقدس است ،همچنین سربازان عراقی که این پیکر روتحویل میدادند گریه میکردند و صدام را لعن میکردند. . . .

 

 

 نظر دهید »

خاطره شهید محمد رضا حقیقی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


شهید بزرگوار محمد رضا حقیقی

ولادت:1344
شهادت:1364

شهیدی که در قبر لبخند زد

دوستانش میگفتند:وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده ومدتی همان طور ماند.خشكش زده بود هرچه صبر كردند او سر ازسجده بر نداشت یكی از بچه ها گفت خیال كردیم مرده!وقتی بلند شد صورتش غرق اشك بود از اشك او فرش مسجد خیس شده بود .
پیرمردی جلو آمد و پرسید:چرا اینجور گریه می كنی؟ گفت : پدرجان! روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم رانگیرم پس كی بگیرم؟

در دفتر خاطرات این شهید بزرگوار یه شعر هست که :
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر… و زمانی که در حال خاکسپاری این شهید بزرگوار بودند همگان دیدند که لبهای این شهید کم کم باز شد و تبدیل شد به زیباترین لبخند دنیا….اگر دقت کنید به عکس میبینید که حتی چشم ها حالت خنده داره..

فدای لبخندت بشم ای شهید…

 

 

 نظر دهید »

خاطره شهید شریفی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


بسم رب الشهدا و الصدیقین

در یکی عملیات ها تعداد زیادی اسیر گرفته بودیم شهید مشغول راز و نیاز با خدا بود، در حالی که اشک از چشمان او سرازیر شده و صورتش را بر روی خاک گذاشته بود شکر خدا را به جای می آورد. یکی از سرهنگ های اسیر عراقی به شریف ( سردار رشید در بین برادران به شریف معروف بود ) خیره شده بود، یکی از برادران از علت نگاه کردنش پرسید، در جواب گفت: من شدیدا” تحت تاثیر این برادر(حاج شریف) قرار گرفته ام من تعجب می کنم که چطور شریف در زمان پیروزی گریه می کند و برای اولین بار است که می بینم فرمانده ای پس از فتح گریه می کند. گفتند: گریه ما به این خاطر است که همه چیز را از آن خدا می دانیم.
شهید محمدابراهیم‌ شریفی‌
منبع:
اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان.

شادی روح شهدا امام شهدا صلوات

اللهم الرزقنا شفاعت فی سبيلک

التماس دعا

 

 نظر دهید »

خودمونی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

حاجی اینجا روسری ها عقب نشینی کردن…

دشمن محاصرمون كرده!

رو پشت بومھا بمبهای بشقابی گذاشته!

قلب و فكرمون رو هدف گرفته!

خيلی تلفات داديم…

حاجي اینجا مانتو ها دیگه دكمه نداره…

اونم با آستین های کوتاه !!!

سلاح جدیدشون ساپورته…

چشم اکثر جونارو آلوده کردن!

حاجی صدامو میشنوی؟

حــــــاجـــــی!

(صدای بیسیم قطع و وصل میشه)

ﺣﺎﺟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨوی؟

ﻣﺠﻨوﻥ ﺟﺎﻥ!
ﺑﻪ ﮔﻮﺷﻢ.

ﻣﺤﺎﺻﺮﻩ ﺗﻨﮓ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ برادر …

ﺣﺎﺟﻲ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻧﺮﻡ ﺍﺳﯿﺮﺍﻣﻮﻥ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻧﺪ ﺍﺧﻮﯼ…

ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﺭو ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻗﯿﭽﯽ ﻣﯽ کنن نامردا …

ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺑﻪ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ خیلی ﺗﺬﮐﺮ ﻣﯽ ﺩﯾﻢ به دستگاه امام حسین متوسل شن!

ﻭﻟﯽ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﺛﺮﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ …

ﻋﺎﻣﻞ ﺧﻔﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺑﻮﯼ ﮔﯿﺎﻩ نميده،
ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ميده …

ﺣﺎﺟﯽ!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻫﺮﺍ ﻫﻤﺶ ﻣﯿﮕﯿﻢ ﭘﺮ ﭼﺎﺩﺭﺗﻮﻥ ﺭﻭ ﺣﺎﺋﻞ ﮐﻨﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﻮﯼ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﺸﺎﻣﺘﻮنُ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﮑﻨﻪ
ﻭﻟﯽ ﮐﻮ ﮔﻮﺵ ﺷﻨﻮﺍ…؟

ﺣﺎﺟﯽ ﺍﯾﻦ ﺗﺮﮐﺶ ﻫﺎﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍ ﻓﻘﻂ قلبُ ﻣﯿﺰﻧﻪ!

لقمه های حروم هم که دمار از همه بریده
ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﯾﻢ ﺣﺎﺟﯽ …

تازگی ها جیش الشیطان اسمش رو عوض کرده گذاشته داعش!

دارن سر بچه های شیعه رو بیخ تا بیخ میبرن …

حاجی صِدامو داری ؟؟؟

سید مرتضی را دیدی بگو دوربینش را بیاورد یک مستند بسازد از ما بنام روایت غفلت!

به حسن باقری بگو در این جنگ نابرابر تاکتیک نداریم!

فقط علی اکبر شیرودی چیزی نفهمد اگر بفهمد واویلاست،
میمرد برای خمینی!

شاهرخ ضرغام را حتما خبر کن،
بگو به خمینی ای که روی سینه ات خالکوبی کردی، میخندند!

راستی؛ حاج احمد، اصلا میدانی موبایل چیست ؟

تا حالا با وایبر و واتس آپ کار کرده ای ؟

بیخیال برادر،
همان بیسیمت را بیاور،
من آخرین نسخه ی اندروید را رویش نصب میکنم!

فقط خواهشا به نیروهایت دستور بده آن تندروی هایی که در مریوان و پاوه و فکه و خرمشهر و شلمچه کردند،

در فضای مجازی نکنند!

اینجا آداب خودش را دارد!

باید همه چیز را با گفتگو حل کنید!

حاج احمد، تلفات زیاد داده ایم!

مسامحه و غفلت امانمان را بریده!

عده ای به اسم جذب حداکثری،
حداقل اعتقاداتشان را به حراج گذاشته اند!

تو را بخدا برگرد!

خدا را چه دیده ای،
شاید در این مخمصه ای که گیر کرده ایم،
تو و رفقایت به دادمان رسیدید!

نقطه سر خط .

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرارعاشقی با سیدالشهداء

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس