شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

بسیجی

03 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

می دانم خانه اش کجاست، حرکت می کنم به سوی خانه اش، در جاده ای پر از لاله های آزادی، از میان نسترن های داغدیده و از کنار لبخند نا تمام لادنها می گذرم.

به مقصد می رسم، در را می کوبم، در باز میشود و سیمای معصوم او را در برابر دیدگانم ظاهر میشود سلامش می کنم، با مهربانی جواب سلام مرا میگوید. اطراف را می نگرم،قاب عکس امام بر دیوار، خورشید خانه است، می پرسم شب و روز در این خانه چکار میکنی، آرام می گوید عبادت، اگر خدا بپذیرد.

در خود فرو می روم، چه خوش گفت.عبادت

عبادت چیست؟ جز عشق؟

عشق چیست؟ جز تمنا و یگانگی و گذشت؟

او دلبسته ی اینهاست.

گفتم: زندگی چیست؟

لبخندب زد و گفت: اخلاص در عمل و تلاش

گفتم: سخت نیست؟

گفت: پرواز جان است تا ا.ج پاکیها، نه سخت است و نه آسان، عشق و ایمان و شوق می خواهد.

گفتم: با مشکلات چگونهکنار میآیی؟

گفت: مردان ما نمونه ی صبر و استقامت اند.

از وقتی که زخم دامن گسترده بود و وجودشان در شعله های درد می سوخت، به صبر و امیدواری دل بستند با آنها همدل و همسفر شدن سختیها را آسان می کند.

با خود می گویم: چه کوتاه و چه زیبا زندگی را معنا کرد.

می دانی نامش چیست؟ نمی دانی؟

برایت می گویم: نامش بود بسیجی

پس ای بسیجی سلامت می گویم که تو مستحق سلامی

بوسه می زنم بر بازویت که جای بوسه امام آنجاست

دوردت می فرستم که لیاقت برخورداری از تمامی درودها را داری.

آری درود بر تو و لحظه لحظه ی نفسهایت، بر قطره قطره ِی اشکهایت، بر قداست و پاکیت، بر نجابت و راستیت، بر صداقت و ایمانت و بر دل بی قرارت که محبت خدا را چون نگین در بر گرفته است.

 نظر دهید »

قرار عاشقی با شهید محمدرضاعسگري

03 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهداء و الصديقين

قرار عاشقي

برويد بسيجي باشيد! تنها نام بسيجي روي خودمان گذاشتن هم چيزي را درست نميکند، بايد تفکربسيجي را گسترش داد. دشمن هم از اين تفکر ميترسد….

عرض سلام و شب بخير خدمت همه بزرگواران
ايام سوگواري سيدالشهداء امام حسين عليه السلام و ياران باوفاي ايشان به تمام عزادران حسيني تسليت ميگم.
[من بنده خدا،محمدرضاعسگري هستم. در۶مهرسال١٣٣٧ درروستاي"ليوان غربي"درشهرستان گرگان متولدشدم. ]

دروان ابتدايي رو در همان روستاي محل تولدم سپري کردم.
از همان کودکي علاقه زيادي به قرآن داشتم و موفق شدم تا باتلاش زياد قرائت صحيح کتاب الله رو يادبگيرم

خانواده ما اوضاع اقتصادي چندان خوبي نداشت و من از همان زمان سعي ميکردم در کارهاي خارج از خانه کمک احوال پدر و مادر باشم
بعد از تموم شدن دوره ابتدايي براي ادامه تحصيل به شهرستان بندرگز(يکي از شهرستانهاي استان گلستان)رفتم. و در اونجا اتاقي اجاره کردم. اما پس از مدتي ديدم که از پس هزينه هاي اجاره برنميام. خدا خير فراوون نصيب صاحبخونه بکنه!! همين که متوجه اين موضوع شد نه تنها اجاره اي نگرفت بلکه گاهي اوقات کمکمم ميکرد
وقتي ١٧سالم بود با از دست دادن پدر طعم تلخ يتيمي رو چشيدم
براي اينکه بتونم مخارج خانواده تامين کنم روزها به کسب و کار مشغول بودم و شبانه درس ميخوندم.
از آرايشگري گرفته تا قهوه خانه و بلال فروشي به هرحال کار عار نيست!! مهم روزي حلاله.
بلاخره تو سن ١٨سالگي موفق به کسب ديپلم در رشته علوم طبيعي شدم
بعداز فارغ التحصيلي چون پدر نداشتم و سرپرست خانواده بودم از سربازي معاف شدم و درکارخانه رب ، مشغول به کار شدم
بااوج گيري انقلاب من هم به خيل مبارزين پيوستم تا پيروزي
١۴مهر سال۵٨عضو سپاه بندرگز شدم.
در اوايل پيروزي انقلاب اسلامي که ضد انقلابيون در شهر"گنبدکاووس” حسابي شلوغ کاري کرده بودند، منو رفقام براي سرکوبي شون دست به کار شديم

بعداز موفق شدن و پايان درگيري ها به اتفاق ساير رفقاي سپاهيم، شروع به جمع آوري سلاحهاي پخش شده به خصوص در منطقه"آق قلا"کرديم
اينکار نقش موثري در برقراري آرامش در منطقه و نقش بر آب شدن دسيسه هاي ضد انقلابيون داشت
سال ۵٩ با خانمي پاکدامن و ولايي ازدواج کردم.
مراسم ازدواجمون هم باالگوگيري از اهل بيت عليه السلام بسيار ساده برگزار شد.
ناگفته نماند که حاج خانم به صورت داوطلبانه درسپاه و پشت جبهه فعاليت ميکردند و از اين لحاظ هم ما باهم بوديم.
ثمره اين ازدواج دوفرزند به نام هاي خانم بنت الهدي و آقا محمدطه بود
از نظر مالي وضعيت چندان مناسبي نداشتم اما هميشه تلاشم اين بود تا دست پايين تر از خودم رو هم بگيرم.
من عاااشق بسيجي ها بودم!!
به نظر من بسيجي ها افرادگمنامي بودند که مخلصانه در جبهه تلاش ميکردند(مثل شما افسران بسيجي جبهه جنگ نرم)
هر وقت بين بسيجي ها بودم احساس آرامش ميکردم.
بسيجي ها پرورش يافته مکتب امام خميني هستند و به معناي واقعي کلمه(به نداي امام) لبيک گفتند.
به مشورت کردن در امور بسيار اعتقاد داشتم.از نظر ديگران استفاده ميکردم.(اين يکي از وظايف فرمانده هست)
اصولا خيلي کم عصباني ميشدم و سعي ميکردم در موقع عصبانيت به نماز پناه ببرم…

هميشه آرزو داشتم تا مفقودالاثر بشم، تا شرمنده خانواده هايي که جووناشون از دست دادن نباشم!!
بالاخره در١٠تير سال ١٣۶۵در عمليات “کربلاي يک” در پشت مهران در قلاويزان، خداي مهربون آروزم برآورده کرد و من شهيد گمنام شدم!

شادي ارواح طيبه شهدا صلوات

بسيجيان عزيز
به صف بشيد فرمانده عسگري صحبتي با شما دارند

بفرما

سلام خدمت بسيجيان عزيز و ارجمند
خواهران و برادران زياد وقتتون رو نميگيرم فقط چند نکته رو ميگم و بعد شما و راهي که پيش رو داريد:

امروز همه اينها دست به دست هم داده اند، امروز آمريکا نيز احساس خطر ميکند، اسرائيل اين تجاوزگر قرن نيز خود احساس خطر ميکندبراي همين مينشينند کنار هم، با هم هماهنگي ميکنند.

براي خروج مردم از هويت خويش، از اصل خويش، از متن انقلاب دارند برنامه مينويسند، اينها مي خواهند انقلاب نباشد
ميخواهندکه مردم در صحنه نباشند.
در خارج از متن انقلاب باشند!!
چون تجربه کرده اند که در هر انقلابي در تاريخ بشريت ، اگر مردم از صحنه خارج شدند ،آن انقلاب شکست خورده است!
در صحنه ماندن مردم چيست؟؟ آيا اين در صحنه ماندن اين است که در تظاهرات شرکت کنيم و شعار بديم و بس؟؟
خير!!! اين در صحنه ماندن امت يک امت اسلامي، در يک حکومت الهي نيست. امت اسلام در حکومت الهي بايد زير يک تشکل و تشکيلات سازماندهي شود.
در صحنه ماندن ما آن روزي است که ما در يک تشکيلات سازماندهي شويم.
ابر قدرت ها و تمام مغزهاي متفکر کافر دنيا، وقتي کوچکترين عمليات از سمت ما ميشود، تمام مغزهاي دنيا را دريک جا جمع ميکنند.مثل بغداد و بعد تصميم ميگيرند!!
ما هم نياز به يک تشکل داريم.
نياز به يک انسجام داريم.
همه ما بايد در يک تشکيلات مهيا انجام کارها شويم.
باوحدت و هماهنگي و اطاعت امر کردن از ولايت
به قول قرآن، مهيا شدن هم بايد طوري باشدکه دشمنان بترسند، وحشت کنند. درآن صورت ميگويند،اين يک تشکل قوي اسلامي است. ميترسند و ما پيروز ميشويم.

تفکر بسيجي برآمده از آرمانهاي حضرت امام خميني.
ما به واسطه همين تشکيلات بسيج توانستيم اين قدرتها را شکست بدهيم.
آيا واقعا همه مردمي که اينهمه براي انقلاب زحمت ميکشند، و بعد از انقلاب در صحنه درگيري با گروه ها مقاومت کردند، امروز توانستند در درون اين تشکيلات راه پيدا کنند؟؟
نکند روزي که امام دستور بسيج عمومي را بدهند هنوز يکسري به دنبال يادگرفتن اسلحه باشند؟ چرا نميرويدسراغ اين تشکل ها؟(تعميم بدهيد دوستان…)

امروز استکبار در حال انديشيدن به ٢٠سال ديگر است که شما رو از صحنه انقلاب و بسيج بيرون کند.
برويد بسيجي باشيد. تنها نام بسيجي روي خودمان گذاشتن هم چيزي را درست نميکند.
بايد تفکر بسيجي را گسترش داد .
دشمن از همين تفکر ميترسد….

 نظر دهید »

یادداشتی از شهید احمد رضا احدی

03 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

یه وصیت نامه از یه شهید که زیباترین وصیت دنیا می تونه باشه!
ارسطو یا پرستو؟

یادداشتی از شهید احمد رضا احدی

رتبه اول کنکور پزشکی سال 64
ساعتی قبل از شهادت

چه کسی می داند جنگ چیست؟
چه کسی می داند فرود یک خمپاره قلب چند نفر را می درد؟
چه کسی می داند جنگ یعنی سوختن، یعنی آتش، یعنی گریز به هرجا، به هر جا که اینجا نباشد، یعنی اضطراب که کودکم کجاست؟ جوانم چه می کند؟ دخترم چه شد؟
به راستی ما کجای این سوال ها و جواب ها قرار گرفته ایم ؟
کدام دختر دانشجویی که حتی حوصله ندارد عکس های جنگ را ببیند و اخبار آن را بشنود از قصه دختران معصوم سوسنگرد با خبر است؟
آن مظاهر شرم و حیا را چه کسی یاد می کند که بی شرمان دامنشان را آلوده کردند و زنده زنده به رسم اجدادشان به گور سپردند .
کدام پسر دانشجویی می داند هویزه کجاست؟
چه کسی در هویزه جنگیده؟کشته شده و در آنجا دفن گردیده؟
چه کسی است که معنی این جمله رادرک کند:
نبرد تن و تانک؟!
اصلا چه کسی می داند تانک چیست؟
چگونه سر 120دانشجوی مبارز و مظلوم زیر شنی های تانک له می شود؟
آیا می توانید این مسئله را حل کنید؟
گلوله ای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود از فاصله هزار متری شلیک می شود و در مبدا به حلقومی اصابت نموده و آن را سوراخ کرده وگذر می کند، حالا معلوم نمایید سرکجا افتاده است؟
کدام گریبان پاره می شود؟

کدام کودک در انزوار و خلوت اشک می ریزد؟
و کدام کدام ….
توانستید ؟؟؟
اگر نمی توانید، این مسئله را با کمی دقت بیشتر حل کنید؛
هواپیمایی با یک و نیم برابر سرعت صوت از ارتفاع ده متری
سطح زمین، ماشین لندکروزی را که با سرعت درجاده مهران – دهلران حرکت می نماید ، مورد اصابت موشک قرار می دهد اگراز مقاومت هوا صرف نظر شود معلوم کنید کدام تن می سوزد؟
کدام سر می پرد؟
چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید؟
چگونه باید آنها را غسل داد؟
چگونه بخندیم و نگاه آن عزیزان را فراموش کنیم؟
چگونه می توانیم در شهرمان بمانیم و فقط درس بخوانیم؟
چگونه می توانیم درها را به روی خود ببندیم و چون موش در انبار کلمات کهنه کتاب لانه بگیریم؟
کدام مسئله را حل می کنی؟ برای کدام امتحان درس می خوانی؟
به چه امید نفس می كشی؟ كیف و كلاسورت را از چه پر می كنی؟
از خیال، از كتاب ، از لقب شاخ دكتر یا از آدامسی كه هر روز مادرت دركیفت می گذارد؟
كدام اضطراب جانت را می خورد؟
دیر رسیدن به اتوبوس، دیر رسیدن سر كلاس، نمره گرفتن؟
دلت را به چیز بسته ای؟ به مدرك، به ماشین؟

به قبول شدن در حوزه فوق دكترا؟؟
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پر كشیدن، پرستو شدن
آی پسرك دانشجو، به تو چه مربوط است كه خانواده ای در همسایگی تو داغدار شده است؟جوانی به خاك افتاده است؟
آی دخترك دانشجو، به تو چه مربوط است كه دختران سوسنگرد را به اشك نشانده اند؟ و آنان را زنده به گور كردند؟
هیچ می دانستی؟ حتما نه…!!!
هیچ آیا آنجا كه كارون و دجله و فرات بهم گره می خورد، به دنبال آب گشته ای تا اندكی زبان خشكیده كودكی را تر كنی؟ و آنگاه كه قطره ای نم یافتی، با امیدهای فراوان به بالین آن كودك رفتی تا سیرابش كنی
اما دیدی كه كودك دیگر آب نمی خورد……

اما تو اگر قاسم نیستی، اگر علی اكبر نیستی، اگر جعفر و عبدالله نیستی،
لااقل حرمله مباش
كه خدا هدیه حسین را پذیرفت و خون علی اكبر و علی اصغر را به زمین پس نداد.
من نمی دانم كه فردای قیامت این خون با حرمله چه خواهد كرد….
پس بیاید حرمله مباشیم…

 نظر دهید »

شوخی_های_جبهه

01 آذر 1394 توسط خادم الزهرا
شوخی_های_جبهه

#شوخی_های_جبهه
بچه ها دور هم نشسته بودند و صحبت بعدِ جنگ به میان آمد:
اینکه بعد از جنگ مثلاً بسیجی ها چه کار می کنند. هر کسی چیزی می گفت؛
هیچی، تابلو می زنیم: صاف کاری می کنیم، مین خنثی می کنیم»
دیگری گفت: «خشاب پر می کنیم، چاشنی درمی آوریم. سلاح میزان می کنیم،
شاگرد شوفر تانک و نفربر می شویم.
ترکش جمع می کنیم، پوکه می خریم، گیر سلاح رد می کنیم، سنبه می زنیم، پوتین واکس می زنیم، سنگر می سازیم، کانال می کنیم، پاسداری و نگهبانی می دهیم» و یکی هم گفت: شهید میشیم
مجروح میشیم،
اسیر میشیم…….

 نظر دهید »

شهید سهراب نریمانی

30 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
شهید سهراب نریمانی

سلام
دوستان این سهرابه,همون پهلوان شاهنامه
اما
واقعیه,قصه نیست,
با پدرش نجنگید,با دیوی که همه ی دنیا بهش غذا میدادند جنگید
سهراب نریمانی
کسی که هفده ساله که بود ترکش قطع نخاش کرد,از گردن به پایین فلج شد,میدونید چندساله,سی و چهار سال رو تخت بود ومیتونست فقط گردنشو تکون بده,
اسطوره ی مقاومت بود,یادمه بهش گفتم آقا سهراب ما چیکار کنیم که دینمونو به شما ادا کنیم,خندید و گفت:
من هنوز توش موندم که خودم دینمو به اسلام ادا کردم یانه,
خیلی شرمنده اش شدم,اون با وضعیت که حتی یک بارهم اعتراض نکرد خودشو ادا کننده تکلیف نمیدونه,و من؟؟؟؟؟
نوشداروی شهادت بعد از سی و چهار سال تاخیر دیروزبه سهراب رسید,
روحت شاد سهراب همیشه جاوید
روحت شاد شهید سهراب نریمانی
حالا پربکش و پروازکن تا سی و چهارسال توقفس موندنو جبران کنی,
فقط,,,,,شرمنده تم

 نظر دهید »

راز سالم ماندن پیکر یک شهید

30 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
راز سالم ماندن پیکر یک شهید

راز سالم ماندن پیکر یک شهید
در عملیات کربلای چهار در شلمچه اسیر شد. جراحاتش خیلی بود. آنقدر که حتی یک لحظه هم خواب نداشت و مسکن های قوی هم تأثیری بر دردش نمی گذاشت. روده ها و معده اش کاملا به هم پیچیده بودند و آنقدر جراحاتش زیاد بود که عمل دفع از طریق شکم انجام می شد. آنقدر جراحاتش زیاد بود که در اردوگاه، در آن سرمای سوزان دی ماه، همیشه لخت، پیچیده شده در یک پتوی خونین بود و این، حالش را بدتر می کرد. تنها لطفی که در تمام مدت به او می کردند، این بود که هر وقت ناله اش بیش از حد می شد، سربازی می آمد و از پشت میله ها، مسکنی به او می زد و می رفت. هر شب به هم اتاقی اش می گفت: «یادت نرود، من محمدرضا هستم، پاسدارم و اهل قم…» و وصیت می کرد و می دانست روزهای آخر عمرش است. مدام هم نصیحت می کرد: «تا پاهایتان توان دارد و می توانید، فرار کنید. ما برای اسیر شدن به دنیا نیامده ایم. اگر می توانستم فرار می کردم. ولی می دانم که عمر اسارتم همین چند روز است.» یک شب که دیگر حتی توان ناله هم نداشت، از هم اتاقی اش آب خواست. اما قبل از اینکه بتواند آب را به لبهایش برساند، چشمانش را بست و شهید شد. *** بعد از شانزده سال پیکر محمد رضا را سالم از خاک در آورده بودند. صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. به همین خاطر، جسد محمد رضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی سالم مانده بود. حتی روی آن پودر مخصوص تخریب ریختند که خاصیتش این بود که استخوان ها را هم از بین می برد؛ ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص، جنازه محمد رضا را دریافت می کردند، یک سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشت، گریه می کرد و می گفت: «ما چه افرادی را کشتیم!» مادرش می گوید موقع دفن محمد رضا، حاج حسین کاجی به من گفت: «شما می‌دانید چرا بدن او سالم است؟» گفتم: «از بس ایشان خوب و با خدا بود.» ولی حاج حسین گفت: «راز سالم ماندن ایشان در چهار چیز است: هیچ وقت نماز شب ایشان ترک نمی‌شد؛ مداومت بر غسل جمعه داشت؛ دائما با وضو بود و اینکه هر وقت زیارت عاشورا خوانده می‌شد، ما با چفیه هایمان اشکمان را پاک می‌کردیم ولی ایشان با دست اشکهایش را می‌گرفت و به بدنش می‌مالید و جالب اینکه جمعه وقتی برای ما آب می‌آوردند، ایشان آب را نمی‌خورد و آن را برای غسل نگه می‌داشت» شهید شفیعی در سال 81 در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.

 نظر دهید »

برای زائران اربعین

29 آبان 1394 توسط خادم الزهرا

برای زائران اربعین کمک بسیاری میکنه

کلمات پر کاربرد زبان عربی به لهجه عراقی در ایام اربعین در کربلا به در دتان میخورد. آن را ذخیره کنید

فارسی : گذرنامه - پاسپورت
العربية : جَواز - باسبورت

فارسی : گذرنامه ها
العربية : جَوازات

فارسی : گذرنامه ات رو بده
العربية : إنْطِني جَوازَك

فارسی : بگذار ببینم - نگاه کنم
العربية : خلّي أشُوف

فارسی : ويزا
العربية : فيزَة

فارسی : كجاست؟
العربية : وِين

فارسی : سرويس بهداشتی کجاست؟
العربية : وِينِ المَرافِق الصَّحيَّة (بدون کلمه صحیه بکار ببرید، چون اینگونه عامیانه تر است

فارسی : میخواهم
العربية : أريد

فارسی : بروم
العربية : أرُوح

فارسی : به نجف
العربية : إلْنَجف (در اصل الی النجف بوده)
نحوه تلفظ : أريد أروحِلْنَجف

فارسی : اتوبوس میخوای یا ون
العربية : تِريدِ الباص لُو كَيّة؟

فارسی : کرایه اش چنده - چقدر میشه
العربية : إشگَد؟ - إشگد الأجرة

فارسی : ده هزار - 10000 دینار - 10
العربية : عَشِر - عَشرتالاف

فارسی : خوبه
العربية : زِيَن

فارسی : نه گرونه!
العربية : لا، باهِز

فارسی : خيلی - گرونه
العربية : إهوَاي، كِلَّش - باهز

فارسی : گروهتون، چند نفر هستید؟
العربية : جَماعَتْكُم، چَم نفرات؟

فارسی : بیا بالا - سوار شو - بپر بالا
العربية : صْعَد - يا أللّه صْعد

فارسی : تمام شديد؟ همه سوار شدید؟ - تکمیل شد - تمام شد.
العربية : خَلاص؟ - *يا به صورت خبري* :خلاص!

فارسی : چمدان - ساک
العربية : جُنطَة - جمع : جُنَط
فارسی : راننده
العربية : سايِق

فارسی : ایستگاه پلیس
العربية : سِیطَرَة

فارسی : گیت - دروازه - ورودی
العربية : بَوّابَة

فارسی : افسر - مامور - مسؤول
العربية : ضابُط

فارسی : گاری - ارابه
العربية : عَرَبانة

فارسی : گاری چی - ارابه کش
العربية : عَرَبَنچي

فارسی : (بردار،بلند کن) - چمدون رو بردار
العربية : (شيل) - شيلِ الجُنطَة

فارسی : کیف - کوله
العربية : حَقْبَة
فارسی : هوا گرمه - گرمه
العربیة : ألْجَو حار - حار

فارسی : آبجوش
العربیة : مایِ الحارّ، ماي حار

فارسی : نان
العربیة : خُبُز

فارسی : نان ساندویچی(مخصوص به عراق)
العربیة : صَمّون

فارسی :کولر را روشن کن
العربیة : شَغِّلِ الْمُكَيِّف

فارسی : خاموش کن - خاموشش کن - کولر را خاموش کن
العربیة : طَفْ - طفِّيَه - طفّي المُكيّف

فارسی : وایستا - نگه دار
العربیة : اُگُفْ

فارسی : اینجا - آنجا
العربیة : إهْنا - إهناك

فارسی : بیا
العربیة : تعال

فارسی : برو
العربیة : رُح (روح)

فارسی : گم کردم
العربیة : ضَيَّعِت

فارسی : بگذار - قرار بده
العربیة : خَلّي

فارسی : چرا - برای چه
العربیة : لِيَش

فارسی : نمی فهمم - نمی فهمم چی میگی
العربیة : مَافْتَهِم (الف خوانده نمي شود) - مَفتَهم شِتگول

فارسی : کم - کمی عربی بلدم
العربیة : شُوَیّ، شْوَيّ - شوي أعرف، شوي أحچی

 نظر دهید »

قرار عاشقی با سید مهدی رضوی مرقیه

29 آبان 1394 توسط خادم الزهرا
قرار عاشقی با سید مهدی رضوی مرقیه

بسم رب الشهداء و الصدقين

قرار عاشقي

عرض سلام و شب به خير خدمت رفقاي عزيز
باز هم قرار عاشقی و باز هم مهمانی از بهشت
زياد منتظرتون نذارم!
با هم بريم سراغ مهمون امشبمون

سلام لطفا خودتون رو برا ما معرفي کنيد:
سلام دوستان

اسم من “سید مهدی رضوی مرقیه”

سال۵۰ تو شهر کاشان به دنیا اومدم

یکی از الطاف الهی که نصیبم شد و همیشه شاکرشم اینه که خدا یه خانواده مذهبی بهم عطاء نمود.
تحصیلاتم را تا ابتدایی گذراندم اما به دلیل مشکلات مالی خانواده ام علی رغم میل باطنی مجبور به ترک تحصیل شدم تا تو امرار معاش پدرم رو کمک کنم

با شروع جنگ تحمیلی از اونجا که احساس تکلیف می کردم، با تشکیل بسیج بیست میلیونی به فرمان امام عضو بسیج شدم
تا زمانی که توفیق حضور در جبهه را نداشتم تا آنجا که در توان داشتم کمک به جبهه ها حتی یه روز پتیو خودم رو برداشتم اهدا کنم به رزمنده ها اما پدرم گفت:«بهتر اینه که،یه پتوی نو بخری و به جبهه اهدا کنی.»
منم از خدا خواسته همون موقع رفتم یه پتو نو خریدم و فرستادم جبهه

بالآخره هرطوری بود توفیق حضور توجبهه رو پیدا کردم

چنان با اون فضای ملکوتی اونجا انس گرفتم که طاقت جدایی از اونجا رو نداشتم.

لذا اکثرا به مرخصی نمی رفتم اگر هم می رفتم به ندرت و خیلی زود بر می گشتم
تومنطقه شاخ شمیران و حلبچه مسؤلیتم شکارچی تانکها بود و رشادتهایی را نیز از خود نشان دادم

قبل از عملیات مرصاد یه چیزایی بهم الهام شده بود راضی شدم بیام مرخصی به تمام اقوام سر زدم و حتی رفتم کاشان برای دیدن مادبزرگم ودست بوسی آخر

اما من که طاقت دوری از اون فضای معنوی رونداشتم دیگه تاب نیاوردم هنوز مرخصی ام تموم نشده دوباره عازم جبهه شدم

در اون زمان منافقان از خدا بی خبر
با حمایت صدام حمله کردند

برای مقابله با این خوارج زمانه عملیات مرصاد انجام شد که من در این عملیات به آرزوی دیرینه ام رسیدم و به خیل همرزمان شهیدم پیوستم

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرار عاشقی با علی محمودوند

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس