شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

قرار عاشقی با سید محمدرضا دستواره

29 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین
قرار عاشقی
میخوام در گوشتون یه چیزی بگم؛خصوصیات مشترک همه ی ما شهدا انجام واجبات و ترک محرمات بوده..
پس بسم الله… شماهام میتونین شهید بشین
عههههه..یادم رفت خودم معرفی کنم

قرار عاشقی با سید محمدرضا دستواره

سلاااااااام سید محمدرضا هستم دستواره.
سال ۱۳۳۸ تو جنوب شهر تهران به دنیا اومدم
هنوز به سن تکلیف نرسیده بودم که همسایه هابهم میگفتن روحانی خونواده عاااخهههه همیشه به اعضای خونواده م میگفتم که تکالیف شرعی شونو انجام بدنو اخلاق اسلامی داشته باشن
با اوج گیری انقلاب علاوه بر این که خودم تو تظاهرات علیه رژیم ستمگرطاغوت شرکت میکردم؛همکلاسیامو،دوستامو داداشامو هم تشویق میکردم که بیان البته ناگفته نماند ؛چن باری به داداشمون گفتیم:داداشی،شاه توپ و تانک داره ،تظاهرات ما که فایده ای نداره برنده ی اخر اونه یه حرفی بهم زد که از گفته ی خودم پشیمون شدم ..میدونین چی گفت؟؟ گفت: ما خدارو داریم البته یه چن باری هم تو این تظاهراتا(بگین..مرگ بر شاه مرگ بر شاه مرگ بر شاه)دستگیرم شدیماااا ؛اما بعدش ازاد شدیم
خلاااصهه انقلاب شدو مام راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شدیم..
تو جبهه به حاج رضا لنکروز داده بودن؛اما اون هیچ وقت ازش استفاده نکرد.
میگفت ؛مگه من با این بچه بسیجی هایی که تو گرما با این ماشین های بدون کولر رفت و امد میکنن،چه فرقی دارم اخههه…؟؟!
تو عملیات کربلای یک بود که داداش حسینم شهید شد
برای اینکه تو مراسمش باشم،رفتم تهران.بعد سومش هم برگشتم..
بهش گفتیم: اقا رضا ،لااقل تا هفتم حسین میموندی بعد برمیگشتی
فقط گفت کنار قبر داداش حسینم یه قبر برام نگه دارین..
قرار عاشقی با سید محمدرضا دستواره

اینم منو رفقا یهویی
این داداشی ما خیلی شجاع بود؛
اعتماد به نفس بالایی داشت؛تو روحیه دادن به سربازا فوق العاده بود
همیشه هم شادو خنده رو بود…
هروقت یه مشکلی پیش میومد،اقا سید ما رو راهی می کردن.. خب چرا تعجب می کنین؟ درسته از لحاظ جسمی لاغر بود،اما فوق العاده خستگی ناپذیر بود
تو سالایی که جبهه بودم ؛ برا خانومم ، خعلیی نامه مینوشتم اما هیچ وقت وصیت نمی کردم
اما…
دقیقا ۱۰ روز بعد از اسمونی شدن داداش حسین، یه شب جمعه…خعلییی دلم خواست نامه بنویسم.. از اون نامه هایی که بوی وصیت میداد اون موقع برا خانومم نوشتم اما حالا به شمام میگم…
ابجیای گلم
داداشیای خوبم
پشت ولی فقیه باشید…امام خامنه ای رو تنها نذارید..
قول بدیدااااا
, اینم عکس منو اقا محمدمهدی(پسرم) ،که وقتی هم شهید شدم، ۲سالش بود.
قرار عاشقی با سید محمدرضا دستواره

بعلهههه..۲ساعت بعد از نوشتن همون نامه تو ۱۳مرداد ۶۵ تو عملیات کربلای یک تو روز ازادسازی مریوان، داداش رضای مام اسمونی شد

جهت تعجیل در فرج اقا و شادی روح شهدا،صلوات جمیل ختم کنید.

للهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

علی یارتون

 نظر دهید »

قرار عاشقی با جانبازه شهید علی قمی

20 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهداوالصدیقین
قرارعاشقی

بزم حسن (ع)حال و هوایش فرق دارد
ازابتدا تا انتهایش فرق دارد
گریه نکرده مزد کارت راگرفتی
گریه کنی که ماجرایش ………فرق دارد
رحلت پیامبرعظیم الشان اسلام و شهادت سبط اکبرشون امام حسن مجتبی(ع) رو بهتون تسلیت میگ
مهمون امشب قرار عاشقی یه جانبازه شهید بزرگوار هستن
سلام خوش اومدید ما خیلی مشتاقیم باهاتون اشنا بشیم لطفا خودتونو برای اعضای گروه معرفی کنین

قرار عاشقی با جانبازه شهید علی قمی

سلام رفقا من أم,خیلیم خوشحالم که اینجام
پدرم حاج شیخ عباس قمی ازعلمای بزرگ قم بودن,من تحصیلاتمو تا مقطع سوم راهنمایی در پیشوا گذروندم و سال ۵۴برای کاری عازم بازارتهران شدمو تو یه مغازه ای مشغول به کار شدم ,البته ناگفته نماند که بعدا با دختر پاکدامن صاحب مقازمون ازدواج کردم,
ازنوجوونیم به خاطر روحیه ی انقلابی که داشتم اعلامیه هاونوارهای امام (ره)رو زیراجناس وداخل کارتن های مغازه جاسازی میکردم وبرای مشتریان میفرستادم,تعریف ازخودنباشه خیلی شجاع بودم,
توهمین ایام بودکه مامورای ازخدابی خبرساواک تعقیبم میکنن و مقابل مسجدلرزاده به سمتم گلوله شلیک کردن,اینجوری بودکه توسن ١٧سالگی جانبازانقلاب شدم بعدازپیروزی انقلاب هم واردسپاه پاسداران شدم و دوره ی آموزشی چهارماهه ای توپادگان امام حسین (ع)گذروندم,سپس عازم کرمانشاه شدمو تو سال ۵٨همراه باشهیدان محمودکاوه،کاظمی و گنجی زاده تو پادگان شهیدمنتظری به عنوان مربی به رزمنده ها آموزش میدادیم
من توفیق اینوداشتم که تو٨٠عملیات دفاع مقدس شرکت کنم که فرماندهی اغلب این عملیات هاروخودم به عهده داشتم,وقتی همراه باشهیدان کاوه و گنجی زاده جاده پیرانشهربه سردشت به طول ٩٠کیلومترروآزادکردیم رفتیم دیدارباامام (ره)،ایشون هم فرمودند شماآبروی اسلام راحفظ کردید
البته مام مثه شماها جوونی میکردیما,واسه تفنن و تفریح هفته ای یبارمیرفتیم یمی از جیگرکی های پیرانشهر,کرکره رومیکشیدیم پایین و میگفتیم اقاهرچی جیگرداری کباب کن بیار, نوبتی هم پولش رومیدادیم,چون مسلح بودیم فروشنده بنده خدا می ترسید,اما ما میگفتیم پولش رو میدیم,ماپاسداریم ,نیروهای امام خمینی هستیم.
بعلهههههه این علی آقای قصه ی ما تو 1٢تیرماه سال ۶٣ توسن ٢۴ سالگی تو محورنقده_مهاباد به دست منافقین به شهادت میرسه و اسمونی میشه.
ما رفتیم رفقا
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
علی یارتون

 نظر دهید »

قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

20 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین
قرارعاشقی
دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاه حسن گاه رضا(ع)

سلام رفقا اول از همه رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) رو بهتون تسلیت میگیم.
میگیییم…؟
اره دیگه…ما دوتا داداشیم امشب اومدیم مهمون شما رفقای قرارعاشقی باشیم…. فقط یه کوچولو باهامون اشنا بشید کافیه…
داداش اول شما بفرما…
نه داداشی ،شما بزرگتری تا شما هستی چرا من شروع کنم…؟؟
ای بابا ..چشم..

قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

من عباس فخارنیاهستم متولدسال1346
قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

منم علی هستم متولد سال 1347
خب داداش عباس شما شروع کن ،ما کمکتون میکنیم
ای به چشمممممم..

بعلهههههه….دیگه اواخر حکومت شاه بود که ما دوتا فعالیت های سیاسیمونو شروع کردیم..
عههه چرا تعجب کردید…خب شهادت جدای از سیاست نیس دیگهههه
خب داشتم میگفتم….یکسری از کارامون ؛دیوارنویسی علیه شاه بود
برای خرید اسپری و رنگ از بابا پول می گرفتیم.. گاهی وقتام که کم می اوردیم ،دست به دامن مامان میشدیم..الحمدلله اموراتمون می گذشت
وقتایی که برا نوشتن شعار از خونه بیرون می رفتیم؛ بابا تعقیبمون می کردو دورادور هوامونو داشت،که مبادا گیر ساواک بیفتیم
داداش علی و دادش عباس همیشه و همه جا باهم بودن؛اما.. جالب می دونین چیه..؟؟؟ اصلا خلقیاتشون مثه هم نبود.
داداش عباس خوش خلق، و در عین حال جدی و با جذبه بود. وقتی خانم‌های همسایه می دیدنش چادرشونو رو سر می‌كردنو احترام خاصی برایش قائل بودن اما داداش علی ماآروم، مظلوم و متین بود. شخصیتی بذله‌گو و مهربون داشت. با همه دمخور می‌شد و با هر آدمی حرفی برای گفتن داشت.
نفرمایین ابجییییی..
بگمااااا جنگ که شروع منو 3 تا داداش دیگه م(عباس، امیر،حسین) 4تایی راهی جبهه شدیم مامانو بابا میدونستن که ما با اگاهی کامل راهمونو انتخاب کردیم..واسه همین، موقع رفتن مامان بهمون گفت؛رفتن همان و اسارت و شهادت همان…خوب حواستونو جمع کنید
خلاصههههههههه…راهی شدیم.
از عملیات کربلای 5 برگشته بودیم،که دوستم حاج محمدطاهری به من گفت؛علی سفارش عکسایی که از بچه ها گرفتیم مونده،برو تو چادر ازشون سفارش بگیر که رفتیم تهران بدیم براشون چاپ کنیم..منم کنتاکتارو بایه دفترچه بردم؛چند دیقه بعد چشتون روز بعد نبینه هواپیماهای این بعثی های نامرد اومدنو منطقه رو با بمب های خوشه ای زیرو رو کردن..

چند دیقه بعد محمد اومد بالاسرم..
صبرکن داداش اینجاشو بذار من بگم چی شد؛بعلههه..رفتیم بالاسر علی اقا چشموتون روز بد نبینه هر دودستش از ناحیه ی بازو ترکش خورده بودو استخونای بازوش شکسته،بااااااور کنید کنید حتی یه اخ ازش نشنیدم.. بچه ها دستاشو بستنو برگشت عقب.
نزدیک عملیات کربلای هشت بود. با دستای گچ گرفته رفتم منطقه محمد گفت ؛براچی با این دستای تو گچ اومدی؟خب دلم طاقت نیاورد بمونم،االبته بعدش مجبورم کردن که برگردم
19تیر ماه سال 65 بود تو منطقه مهران داداش عباسم اسمونی شد خیلی دلتنگش بودم دلتنگیم کار دستم دادو 2سال بعد از شهادتش یعنی؛5مرداد سال67 تو اسلام اباد غرب تو عملیات مرصاد؛یه تیر صاف خورد تو قلبمو منم اسمونی شدم
تو فاصله ای 2سالی که منو داداشیم شهید شدیم،همسایه ها خیلی حواسشون به خونواده مون بود..خدا خیرشون بده
داداشیا و ابجیای گلممممم ادامه دهنده ی راه شهدا باشید،خوتونو برای خدا خالص کنید تا خلاص بشید.
خب مادیگه کم کم رفع زحمت کنیم؛برای تعجیل در فرج اقا امام زمان وشادی روح شهدا صلوات جمیل ختم کنید.
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
علی یارتان

 1 نظر

خاطره شهید شریفی

15 مهر 1394 توسط خادم الزهرا


بسم رب الشهدا و الصدیقین

در یکی عملیات ها تعداد زیادی اسیر گرفته بودیم شهید مشغول راز و نیاز با خدا بود، در حالی که اشک از چشمان او سرازیر شده و صورتش را بر روی خاک گذاشته بود شکر خدا را به جای می آورد. یکی از سرهنگ های اسیر عراقی به شریف ( سردار رشید در بین برادران به شریف معروف بود ) خیره شده بود، یکی از برادران از علت نگاه کردنش پرسید، در جواب گفت: من شدیدا” تحت تاثیر این برادر(حاج شریف) قرار گرفته ام من تعجب می کنم که چطور شریف در زمان پیروزی گریه می کند و برای اولین بار است که می بینم فرمانده ای پس از فتح گریه می کند. گفتند: گریه ما به این خاطر است که همه چیز را از آن خدا می دانیم.
شهید محمدابراهیم‌ شریفی‌
منبع:
اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23000شهید استانهای خراسان.

شادی روح شهدا امام شهدا صلوات

اللهم الرزقنا شفاعت فی سبيلک

التماس دعا

 

 نظر دهید »

جانباز محمدزاده

13 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

آقا رجب جانباز 70 درصد گفت: وقتی به خارج از خانه می روم آدم ها نگاه های متفاوتی دارند و گاهی اوقات از دیدن چهره ام جا می خورند، اما من این واکنش ها را تحمل می کنم و از نوع رفتار آنها ناراحت نمی شوم.

آقا رجب جانباز 70 درصد گفت: وقتی به خارج از خانه می روم آدم ها نگاه های متفاوتی دارند و گاهی اوقات از دیدن چهره ام جا می خورند، اما من این واکنش ها را تحمل می کنم و از نوع رفتار آنها ناراحت نمی شوم.

حاج رجب محمدزاده جانباز 70 درصد جبهه های جنگ حق علیه باطل که در سال 61 از طریق جهاد سازندگی به عنوان امورات پشتیبانی جنگ در ستاد بازسازی هویزه فعالیت کرده بودند و در سال 66 با اصابت خمپاره به صورتش تمام اعضای صورت را از دست داد. جانباز سرافراز محمدزاده به همراه خانواده، مهمانان برنامه «زنده باد زندگی» بودند که در ادامه می خوانید.

جانباز محمدزاده، در پاسخ به این سوال که چرا به جبهه رفته است، گفت: خواست خدا بود، برای کشور و دفاع از وطن به جنگ رفتم.

محمد زاده با بیان اینکه صورتش 26 بار جراحی شده است، اظهار داشت: وقتی برای اولین بار خودم را در آیینه دیدم، فقط خدا را شکر کردم.

وی افزود: وقتی به خارج از خانه می روم آدم ها نگاه های متفاوتی دارند و گاهی اوقات از دیدن چهره ام جا می خورند، اما من این واکنش ها را تحمل می کنم و از نوع رفتار آنها ناراحت نمی شوم.

حاج رجب محمدزاده رابطه خود با خانواده و مخصوصا نوه هایش را صمیمی بیان کرد و گفت: نوه هایم من را با وجود چهره ام دوست دارند. من هم با آنها راحت هستم و خیلی آنها را دوست دارم.

 نظر دهید »

شهید جهان آرا

11 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

#شهید #دفاع_مقدس غمگین ترین روزی که مهر سال1360 به خود دید
در وصیت‌نامه شهید جهان‌آرا آمده است: ای امام از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظه ای که خرمشهرسقوط کرد من یک ماه به طور مداوم کربلا را می دیدم. هر روز که حمله دشمن بر برادران سخت می شد و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق خود می رفتم گریه را آغاز می کردم و فریاد می زدم:«ای رب العالمین بر ما مپسند ذلت و خواری را».

 نظر دهید »

سبک مدیریت شهید کاظمی

11 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

با همان نگاه و برخورد اول، افراد کارآمد را از مدعیان تشخیص می‌داد. به کسانی که کارآیی نداشتند، مسئولیتی کوچک هم نمی‌داد، چه برسد به مسئولیت‌های حساس. گاه می‌شد یک مسئول را به خاطر بی‌لیاقتی به «آپاراتی لشکر» می‌فرستاد تا در آن‌جا پنچری بگیرد. در زمان جنگ هم چه بسیار بودند کسانی را که به خاطر بی‌لیاقتی و عدم اطاعت از فرمانده، به «بلوک‌زنی مهندسی» فرستاده ‌بود.

مسئولیت‌های مهم از نظر او مسئولیت‌هایی بود که با بیت‌المال سر و کار داشت. به‌شدت با تخلف‌های فرماندهان و مسئولان برخورد می‌کرد. به‌هیچ وجه اجازه نمی‌داد از بیت‌المالی که در اختیارش بود، کوچک‌ترین سوءاستفاده‌یی شود.

تشویق‌هایش هم روی دو اصل بود؛ اول حفظ بیت‌المال و نگهداری؛ دوم انجام درست وظایف محوله. آن هم بیش‌تر برای نیروهای جزء بود و سخت‌گیری‌ها و تنبیه‌ها برای مسئولان.

از تمام ریز مسائل هم اطلاع داشت و هم وارد می‌شد. چون خود در جنگ و در صحنه عملیات‌ها از نزدیک حضور داشت، به همه‌ی جزئیات امور اشراف داشت و زحماتی که کشیده می‌شد را به‌خوبی شناسایی می‌کرد و به آن ارج می‌نهاد. هیچ نیازی به گزارش مکتوب نداشت؛ با یک بازدید به همه‌ی جوانب کار پی می‌برد.

بازدیدهایش اغلب سرزده و بدون اطلاع و زمان مشخصی بود؛ طوری‌که همه حضورش را حس می‌کردند و هر لحظه آماده رسیدنش بودند. حتی سرباز راننده‌اش، تنهایی هم که بود، جرأت تخلف نداشت و همه‌ی دستورالعمل‌های او را رعایت می‌کرد؛ زیرا احتمال می‌داد که حاجی مطلع شود.

 1 نظر
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرار عاشقی با سید محمدرضا دستواره

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس