قرارعاشقی با مسلم بن عقیل
از اينكه اين قرار عاشقي رو بايد اول محرم ميزاشتم ولي به دلايلي أماده نشده بود و الان براتون ميفرستم عذر ميخوام.
یارب الحسین علیه السلام
قرارعاشقی
“ویژه محرم”
دلدادگی بایاران وفرزندان امام حسین علیه السلام
شب اول محرم
بنام حضرت مسلم،بنا کنم آغاز
که سید الشهدا راست،اولین سرباز
سلام
من مسلم بن عقیل بن ابی طالب هستم.برادرزاده ی امیرالمؤمنین علیه السلام وپسر عموی مولایم حسین علیه السلام هستم.
ازهمان ابتدا بزرگ شدن من درکنارحسن بن علی علیه السلام وآقاوسرورم حسین علیه السلام بود.
اجدادمن کسانی بودن هم چون جناب ابوطالب وفاطمه بنت اسد،که در من خصلتهایی چون شجاعت،ایمان ودلاوری رابه ارث گذاشتند.
کمی براتون اززندگی خصوصیم بگم.من درزمان حضرت امیرعلیه السلام نوجوانی رشید بودم که به افتخار دامادی ایشان نایل شدم وبا یکی ازدختران امام به نام “رقیه"ازدواج کردم. و من هم خوشحال آخ می دونید عقد پسرعمو دخترعمو تو آسمون هابسته می شه. ثمره ازدواجهای من همگی فرزند پسرشدند.ومن خیلی خوشحال بودم.نگین پسردوست بودم ها نه می خواستم پسرهام روبرای یک روز و واقعه ی مهمی تربیت کنم.
هم چنین درزمان حکومت امیرمؤمنان علی علیهالسلام ازجانب ایشان متصدی برخی از منصبهای نظامی درلشگرایشان بودم.واین بسیاربرای من مایه ی مباهات بودوبرآن می بالیدم.به عنوان مثال درجنگ صفین وقتی که امیرالمؤمنین لشگرخودراصف آرایی می کردن امام حسن ع امام حسین ع وعبدالله ابن جعفر ومن رابرجناح راست سپاه مأمور کردند….
ازدیگرنکات خوب وشعف انگیز زندگی من فرمایش حضرت رسول اکرم (ص) خطاب به امام علی ع در رابطه با من است
پیغمبربه حضرت علی ع فرمودند:
فرزند عقیل،مسلم کشته راه محبت فرزندتوخواهدشد.چشم مؤمنان براواشک می ریزد وفرشتگان مقرب بر اودرود می فرستند.
سرتون رو درد نیارم چون که حرف برای گفتن زیاد دارم.اما اوج زندگی من از اونجایی شروع شد که مولایم حسین علیه السلام مرا برای مأموریتی انتخاب کرد.من مأموربیعت گرفتن از مردمان کوفه بامولایم حسین علیه السلام شدم وباچند تا ازدوستان و یاوران امام علیه السلام راهی کوفه، شهرنفاق وتزویرشدم.
من باگرفتن دو راهنما ازمکه به سوی کوفه حرکت کردم.روزهای متوالی راه طی کردم.اما آن دو راهنما در راه از تشنگی جان سپردند. مرا “قیس بن مسهرصیداوی"و “عماره بن عبدالله ارحبی"نیز همراهی می کردند.بالاخره با تحمل مشقتهای فراوان پس از بیست روز مسافت سی روزه را باهمه سختیهایش پشت سر گذاشتم وبه کوفه رسیدم.
دراولین روزهای استقراردرکوفه همه چیز خوب وعالی بود.ومن در خانه دوستان ویاورانی چون مختاروهانی مهمان شده بودم وهزاران نفرنیزبا من بیعت کرده بودند. ومن بادیدن چنین شرایطی مجاب شدم که نامه ای برای امام حسین علیه السلام بفرستم وازمساعد بودن اوضاع کوفه و درست بودن نامه های کوفیان امام را مطلع سازم.درنامه من برای مولایم حسین علیه السلام چنین نوشتم:
نامه های فرستاده شده راست بوده وسخن فرستادگان هم درست است.مردم کوفه آماده جهادوجانبازی درراه خدایند.هم اکنون هجده هزارنفر،با من بیعت کرده اند وآماده فداکاری در رکاب تو هستند.هرچه زودتر به سوی کوفه حرکت کن.
این نامه را من بیست وهفت روز پیش ازشهادتم نوشته بودم وتوسط"عباس بن شبیب شاکری"برای آن حضرت فرستادم.
ولی ای کاش ای کاش کمی صبر می کردم ونامه نمی زدم
چرا که یکباره ورق برگشت وهمه چیزدگرگون شد.پس از دستگیری افرادی چون مختاروهانی توسط ابن زیاد ملعون صفت من غریب تروتنها ترشدم.وآواره کوچه های کوفه شدم.
شاید حال وروزم رو این چند بیت زیر بیشتر مشخص کنه.
درکوفه ی رنج وبلاتنهای تنها
شد کوچه گردی کارمن بایادزهرا
درراه عشق فاطمه من سینه چاکم
بایادخاک چادرش بر روی خاکم
درزیرلب خوانم ترا مولا حسین جان
کوفه میا کوفه میا مولا حسین جان
بعد از اتفافات پیش آمده من مجبورشدم که از خانه مختار به خانه هانی نقل مکان کنم.
در خانه هانی بود که نقشه ترور ابن زیاد ملعون را کشیدیم.
پس از آمدن ابن زیاد از بصره به کوفه تعدادی از بزرگان بصره نیز به کوفه آمدند.یکی از آنها"شریک بن عور"بود که از یاران امام علی علیه السلام هم بود از بصره به کوفه آمدودر راه مریض شده بود وهنگام رسیدن به کوفه به خانه هانی آمد.ابن زیاد پس ازشنیدن خبرآمدن شریک ومریضی اوقصد کردبه ملاقات اوبیاید.
پس ازآن به پیشنهاد شریک تصمیم برآن شد که من درپستوی خانه وپشت پرده کمین کنم ودر وقت حضورابن زیاد باعلامتی بیرون آمده واورا به قتل رسانم.
ولی بعداز آمدن ابن زیاد به خانه هانی درحالی که همه چیزمهیا بود من این کار رو نکردم.شاید بپرسید چرا؟؟؟؟
به دو جهت من نقشه ترور ابن زیاد رو عملی نکردم. اول به خاطرسخن مولایم علی علیه السلام که می فرمودند:"ایمان،مانع کشتن غافلگیرانه است"ودیگری به خاطراصرار همراه با گریه همسرهانی بود.
بله شاید هرکس دیگه ای غیراز من بود این موقعیت رو بهترین فرصت می دونست ونقشه را عملی می کرد. ولی خونی که در رگهای من جریان داشت اجازه چنین کاری رو به من نمی داد.
خلاصه بااتفاقات پیش آمده وپس ازکوچه گردی های فراوان درشهرکوفه به خانه بانویی به نام"طوعه"پناه بردم واز اوکمی آب طلبیدم.
پس از پذیرایی این بانوی گرامی محل اختفای من توسط پسرش به اطلاع ابن زیاد رسید. سیصد جنگجورابرای دستگیری من فرستاده بودند.ومن درحالی که مشغول نمازخواندن بودم صدای حرکت لشگردشمن راشنیدم وازخانه بیرون آمدم.
ودرگیری من باافراد ابن زیاد شروع شد.حدود۴۵نفرازآنها را به هلاکت رساندم تا اینکه مجبور شدن از روی پشت بام ها سنگ وچوب وآتش به طرف من پرتاب کنند. من سراپا زخمی درون گودالی افتادم وبه من أمان دادن تا من تسلیم بشم. پس از تسلیم شدن من أمانشان راشکستند ومرابه بالای دارالاماره بردند.
دو روز بود که آب نخورده بودم نگاهم به کوزه آبی افتاد.ازپیرمرد آب طلبیدم واوهم ظرف آب رو به من داد، تا ظرف آب رو کنار لبانم گذاشتم ظرف آب پر از خون شد ودندانهایم درظرف ریخت.ودیگرنتوانستم آب بخورم.عاقبت درحالی که ذکر خدا بر رو لبانم بود و دل شوره آمدن مولایم حسین علیه السلام با فرزندانش را داشتم، با لبان تشنه هم چون مولایم سر مرا از بدن جدا کردن وبدنم را ازبالای دارالاماره به زمین انداختند.
جمعیت فراوانی بیرون کاخ در انتظار فرجام من بودند وپس از بریدن سرازبدنم وبه پایین انداختن بدنم مردم هلهله وسروصدای زیادی به پاکردند.
واین چنین بود قصه ی عشق ودلدادگی من به مولایم حسین علیه السلام……..
درضمن همه ی فرزندان من در کربلا همراه با مولایشان شهید شدند. به جزدوطفل خردسال دیگرم که بعد ازواقعه ی کربلا اسیرشدن وراهی زندان شدند.پس ازیکسال ماندن در زندان به کمک یکی ازنگهبانان اززندان فرارکردن که درنهایت پس ازرنجهای فراوان به شهادت رسیدند.
حرم ومرقد من همینک در مسجد کوفه واقع شده است که میعادگاه هزاران عاشق اهل بیت شده است.
در پایان همه دست بر سینه سلامی عرض کنیم خدمت آقا ومولایمان امام حسین علیه السلام
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام
السلام علیک ورحمه الله وبرکاته
التماس دعای فرج