قرار عاشقی با غلام رضا کاخکی
عرض سلام خدمت رفقای قرارعاشقی
مهمان امشب ما از دیار امام مهربانی ها ست
جوانی که در گمنامی باسری پر شور به ندای امامش لبیک گفت.
شهدایی که حتی یک کلمه از اونها درجایی ثبت نشده وعاشقانه بارسفر بستن وکلمات ما در حیرت اند که چگونه از آنها می شود نوشت.
این شهیدان گمنام نیستند
گمنام من وامثال من هستند که غرق در دنیا شده ایم وفراموش کرده ایم که برای به ثمر نشستن این انقلاب چه خونها ریخته شده است.
شهدا برای ما این روزها زیاد دعاکنید حال این روزها ما وشهرمان خوب نیست………..
خلاصه کنم بریم با مهمون عزیزامشبمون بیشترآشناشیم.
خواهربرادرهای گلم سلام
من غلام رضا کاخکی هستم
دریکی از روزهای سال ۱۳۴۷در کوچه پس کوچه های مشهد امام رضاع به دنیا اومدم.خب خودتون می دونیددیگه بزرگ شدن توشهرامام رضاع برای هرکس یک آرزو ویک افتخار من هم از این بابت خدای خودم رو خیلی شاکربودم.
شایدکمترازمن وامثال من بدونید چی بگم والادنبال مقصرنیستم شایدهم خود ما خواستیم که گمنام باشیم.
علی أی حال سرتون رو دردنمی یارم یه خاطره از خودم و داداشم براتون می گم تا بیشتر به بزرگی وعظمت رفقای گمنامم وشهدا پی ببرید
آقا مایه داداش داریم به اسم علی آقا که از من بزرگتر ودست برقضا فرماندمون هم تومسجد وپایگاه محلمون بود.
باچندتا ازدوستای گلم
وبادستکاری شناسنامه هامون وامضای داداش گلم راهی جبهه شدیم.جونم بگه براتون یکی یکی دوستایی که باهم از در مسجد محلمون عازم جبهه شدیم نظیردوست خوبم علی اصغرنصیری یا مثلا محمدعباس نژاد آسمونی شدن وپر کشیدن من هم درمردادماه سال۶۵شربت شهادت رو نوشیدم.
این اخوی بنده خب از ما بزرگتربود وخیلی دل شکسته شد بعدشهادت من….
براهمین بادوستاش قرارگذاشته بودکه هرپنج شنبه بیاد یه سری به من ودوستام بزن
یه چندمدتی گذشت وداداش گل ماپای عهدش بودوهرهفته شب جمعه بادوستاش توی بهشت رضای شهرمشهدمهمون مابود
ولی من ناراحت بودم
(حالا بهتون می گم چرا!!؟؟؟)
آقاما دیگه عصبانی شده بودیم گفتیم باید یه کاری بکنیم رفتم تو خواب داداشم وبهش گفتم اگه ممکن دیگه شبهای جمعه نیا سر مزار من…….
حالا دادش ما رو بگواینطوری
کلی بهم چیزی گفت
بی معرفت،شهیدشدی مارو یادت رفته و از این طور حرفها….
داداش علی من هم خب حق داشت خبر نداشت که تو دل من چی می گذره
دیگه طاقت نیاوردم وبهش گفتم…..
داداش عزیز آخ شهدای جوون هر پنج شنبه مهمان علی اکبر امام حسین ع هستند وقتی که تو می یای رسم مهمون نوازی نیست که من برم براهمین می مونم پیش شما و رفقام می رن مهمونی ومن از مهمونی پسر ارشد اربابمون امام حسین ع جا می مونم.
آخ این مهمونی برای من یه طعم دیگه ای داره من هجده سالم بود که شهید شدم وجوون خوش وقد وبالای حضرت اباعبدالله ع هم به نقل بیشترروایات هجده سال داشتند.واین برای من مایه ی افتخاربودکه به تأسی از مولایم وشاهزاده علی اکبرع با کفرونفاق ویزیدزمان جنگیدم وشهیدشدم.
بله دوستان شهدای ما هم چین جایگاهی دارند بعداین روزها خیلی ها پا رو خون شهدا می زارند وراحت وبی تفاوت اندنسبت به شهدا
حالا بگذریم نمی خوام خاطرتون رو مکدر کنم
یه نکته دیگه در رابطه باخودم وخونواده عزیزم بگم
وهمتون رو به خدای بزرگ بسپارم…..
من دقیقا روز شهادت امام جوادع رو دستهای عزیز مردم مشهد تشییع شدم….
سالها بعددقیقاپدرعزیزم روز شهادت امام جوادع دوباره روی دست مردم تشییع شد. واین اصلا اتفاقی نبود.
سربسته براتون بگم
این اخوی ما هم گویا یه بویایی برده بود دررابطه باشفاعت شهیدان ودستگیری ماها از خونوادهامون، بعد فوت بابامون ریخته بود بهم برا همین یه هفته نگذشته بود از فوت پدرمون که تو یه حادثه پرکشیدو اومد پیش ما
اینها رو بهتون گفتم وگوشزد کردم که بدونید رفقای گلم عظمت،دستگیری وشفاعت شهدا رودست کم نگیرید هرچندکه گمنام باشند.
من ورفقای شهیدم
دعاگوی شما عزیزان هستیم
شماهم شهدا رو هر طور می تونید یاد کنید
یا علی……..
این هم یه عکس ساده وصمیمی از خودم