شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

قرار عاشقی غلامعلی فاضلی

20 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین

قرار عاشقی

مهمان امشب

سلام دوستان گلم

اول از همه خودمو معرفی کنم…

بنده غلامعلی فاضلی هستم

بنده در اولین روز شهریور سال48 در یک خونواده ی کشاورز به دنیا اومدم

در بخش میاندرود شهرستان ساری

از تحصیلاتم براتون بگم اینکه ابتدایی رو تو روستای خودمون سپری کردم البته تا چهارم ابتدایی

بعد از اون برای ادامه ی تحصیلاتم به روستای همجوار میرفتم…

تا کلاس دوم راهنمایی پیش رفتم و در شهریور63 بود که وارد یه پروسه ی جدیدی شدم و به نوعی فعالیت هامو در حوزه شروع کردم

حوزه ای که من درس می خوندم حوزه ی امام صادق رستمکلای شهرستان نکا بود به سرپرستی آیت الله ایازی…

از اون جا بود که بیشتر عاشق معنویت شدم و مشتاق کوی دوست

البته بگما

علاوه بر تحصیل تو کار کشاورزی و امور متفرقه به خونواده کمک می کردم و اعمالی از جمله سحرخیزی، نماز خوندن، تلاوت قرآن، صله رحم برا من تو اولویت کارام بود

تو تابستون65 سه ماه آموزشی تو پادگان نزدیک مخل زندگیمون گذروندم و در دی ماه همون سال بود که اومدم خونه و شال و کلاه کردم برای اعزام به جبهه

به هفت تپه ی اهواز رفتمو زیاد تو مناطق نموندم و خیلی زود به آرزوم رسیدم

در1365/12/24 در شلمچه در اثر اصابت ترکش به فوز عظیم شهادت رسیدم

دوستان گلم

ورود افراد به حوزه های علمیه سعادتی است که نصیبش میشه…

شما رو به ترک دو مورد توصیه می کنم…

اول ترک دنیا پرستی

و دوم ترک جاه و مقام

خوشا آنان که از پیمانه ی دوست شراب عشق نوشیدند و رفتند

خواهرای گلم…

حجابتون یادتون نره با حجابتون ادامه دهنده ی راه ما باشید تا ما هم با دعای خیرمون زندگی دنیا و عقبی شما رو بیمه کنیم…

و برادرای عزیزم حجاب صرفا مخصوص جنس مونث نیست در هر دوره ای تاکید موکد شده بر حجاب مرد از ناحیه ی چشم و…

غیرت…

غیرت..

چه بسا شهدایی مثل شهید علی خلیلی به نام شهید غیرت جونشونو در طبق اخلاص گذاشتند تا من و توی جوون به راحتی قدم تو این خاک مقدس بزاریم و با آرامش خاطر زندگی کنیم…

باشد که دعای خیر ما بدرقه ی راهتان باشد…

 نظر دهید »

قرار عاشقی با جانبازه شهید علی قمی

20 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهداوالصدیقین
قرارعاشقی

بزم حسن (ع)حال و هوایش فرق دارد
ازابتدا تا انتهایش فرق دارد
گریه نکرده مزد کارت راگرفتی
گریه کنی که ماجرایش ………فرق دارد
رحلت پیامبرعظیم الشان اسلام و شهادت سبط اکبرشون امام حسن مجتبی(ع) رو بهتون تسلیت میگ
مهمون امشب قرار عاشقی یه جانبازه شهید بزرگوار هستن
سلام خوش اومدید ما خیلی مشتاقیم باهاتون اشنا بشیم لطفا خودتونو برای اعضای گروه معرفی کنین

قرار عاشقی با جانبازه شهید علی قمی

سلام رفقا من أم,خیلیم خوشحالم که اینجام
پدرم حاج شیخ عباس قمی ازعلمای بزرگ قم بودن,من تحصیلاتمو تا مقطع سوم راهنمایی در پیشوا گذروندم و سال ۵۴برای کاری عازم بازارتهران شدمو تو یه مغازه ای مشغول به کار شدم ,البته ناگفته نماند که بعدا با دختر پاکدامن صاحب مقازمون ازدواج کردم,
ازنوجوونیم به خاطر روحیه ی انقلابی که داشتم اعلامیه هاونوارهای امام (ره)رو زیراجناس وداخل کارتن های مغازه جاسازی میکردم وبرای مشتریان میفرستادم,تعریف ازخودنباشه خیلی شجاع بودم,
توهمین ایام بودکه مامورای ازخدابی خبرساواک تعقیبم میکنن و مقابل مسجدلرزاده به سمتم گلوله شلیک کردن,اینجوری بودکه توسن ١٧سالگی جانبازانقلاب شدم بعدازپیروزی انقلاب هم واردسپاه پاسداران شدم و دوره ی آموزشی چهارماهه ای توپادگان امام حسین (ع)گذروندم,سپس عازم کرمانشاه شدمو تو سال ۵٨همراه باشهیدان محمودکاوه،کاظمی و گنجی زاده تو پادگان شهیدمنتظری به عنوان مربی به رزمنده ها آموزش میدادیم
من توفیق اینوداشتم که تو٨٠عملیات دفاع مقدس شرکت کنم که فرماندهی اغلب این عملیات هاروخودم به عهده داشتم,وقتی همراه باشهیدان کاوه و گنجی زاده جاده پیرانشهربه سردشت به طول ٩٠کیلومترروآزادکردیم رفتیم دیدارباامام (ره)،ایشون هم فرمودند شماآبروی اسلام راحفظ کردید
البته مام مثه شماها جوونی میکردیما,واسه تفنن و تفریح هفته ای یبارمیرفتیم یمی از جیگرکی های پیرانشهر,کرکره رومیکشیدیم پایین و میگفتیم اقاهرچی جیگرداری کباب کن بیار, نوبتی هم پولش رومیدادیم,چون مسلح بودیم فروشنده بنده خدا می ترسید,اما ما میگفتیم پولش رو میدیم,ماپاسداریم ,نیروهای امام خمینی هستیم.
بعلهههههه این علی آقای قصه ی ما تو 1٢تیرماه سال ۶٣ توسن ٢۴ سالگی تو محورنقده_مهاباد به دست منافقین به شهادت میرسه و اسمونی میشه.
ما رفتیم رفقا
شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
علی یارتون

 نظر دهید »

قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

20 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین
قرارعاشقی
دختر بدر الدجی امشب سه جا دارد عزا
گاه می گوید پدر گاه حسن گاه رضا(ع)

سلام رفقا اول از همه رحلت پیامبر اکرم(ص) و امام حسن مجتبی(ع) رو بهتون تسلیت میگیم.
میگیییم…؟
اره دیگه…ما دوتا داداشیم امشب اومدیم مهمون شما رفقای قرارعاشقی باشیم…. فقط یه کوچولو باهامون اشنا بشید کافیه…
داداش اول شما بفرما…
نه داداشی ،شما بزرگتری تا شما هستی چرا من شروع کنم…؟؟
ای بابا ..چشم..

قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

من عباس فخارنیاهستم متولدسال1346
قرار عاشقی با شهیدان فخار نیا

منم علی هستم متولد سال 1347
خب داداش عباس شما شروع کن ،ما کمکتون میکنیم
ای به چشمممممم..

بعلهههههه….دیگه اواخر حکومت شاه بود که ما دوتا فعالیت های سیاسیمونو شروع کردیم..
عههه چرا تعجب کردید…خب شهادت جدای از سیاست نیس دیگهههه
خب داشتم میگفتم….یکسری از کارامون ؛دیوارنویسی علیه شاه بود
برای خرید اسپری و رنگ از بابا پول می گرفتیم.. گاهی وقتام که کم می اوردیم ،دست به دامن مامان میشدیم..الحمدلله اموراتمون می گذشت
وقتایی که برا نوشتن شعار از خونه بیرون می رفتیم؛ بابا تعقیبمون می کردو دورادور هوامونو داشت،که مبادا گیر ساواک بیفتیم
داداش علی و دادش عباس همیشه و همه جا باهم بودن؛اما.. جالب می دونین چیه..؟؟؟ اصلا خلقیاتشون مثه هم نبود.
داداش عباس خوش خلق، و در عین حال جدی و با جذبه بود. وقتی خانم‌های همسایه می دیدنش چادرشونو رو سر می‌كردنو احترام خاصی برایش قائل بودن اما داداش علی ماآروم، مظلوم و متین بود. شخصیتی بذله‌گو و مهربون داشت. با همه دمخور می‌شد و با هر آدمی حرفی برای گفتن داشت.
نفرمایین ابجییییی..
بگمااااا جنگ که شروع منو 3 تا داداش دیگه م(عباس، امیر،حسین) 4تایی راهی جبهه شدیم مامانو بابا میدونستن که ما با اگاهی کامل راهمونو انتخاب کردیم..واسه همین، موقع رفتن مامان بهمون گفت؛رفتن همان و اسارت و شهادت همان…خوب حواستونو جمع کنید
خلاصههههههههه…راهی شدیم.
از عملیات کربلای 5 برگشته بودیم،که دوستم حاج محمدطاهری به من گفت؛علی سفارش عکسایی که از بچه ها گرفتیم مونده،برو تو چادر ازشون سفارش بگیر که رفتیم تهران بدیم براشون چاپ کنیم..منم کنتاکتارو بایه دفترچه بردم؛چند دیقه بعد چشتون روز بعد نبینه هواپیماهای این بعثی های نامرد اومدنو منطقه رو با بمب های خوشه ای زیرو رو کردن..

چند دیقه بعد محمد اومد بالاسرم..
صبرکن داداش اینجاشو بذار من بگم چی شد؛بعلههه..رفتیم بالاسر علی اقا چشموتون روز بد نبینه هر دودستش از ناحیه ی بازو ترکش خورده بودو استخونای بازوش شکسته،بااااااور کنید کنید حتی یه اخ ازش نشنیدم.. بچه ها دستاشو بستنو برگشت عقب.
نزدیک عملیات کربلای هشت بود. با دستای گچ گرفته رفتم منطقه محمد گفت ؛براچی با این دستای تو گچ اومدی؟خب دلم طاقت نیاورد بمونم،االبته بعدش مجبورم کردن که برگردم
19تیر ماه سال 65 بود تو منطقه مهران داداش عباسم اسمونی شد خیلی دلتنگش بودم دلتنگیم کار دستم دادو 2سال بعد از شهادتش یعنی؛5مرداد سال67 تو اسلام اباد غرب تو عملیات مرصاد؛یه تیر صاف خورد تو قلبمو منم اسمونی شدم
تو فاصله ای 2سالی که منو داداشیم شهید شدیم،همسایه ها خیلی حواسشون به خونواده مون بود..خدا خیرشون بده
داداشیا و ابجیای گلممممم ادامه دهنده ی راه شهدا باشید،خوتونو برای خدا خالص کنید تا خلاص بشید.
خب مادیگه کم کم رفع زحمت کنیم؛برای تعجیل در فرج اقا امام زمان وشادی روح شهدا صلوات جمیل ختم کنید.
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم
علی یارتان

 1 نظر

قرارعاشقی با مسلم بن عقیل

08 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

از اينكه اين قرار عاشقي رو بايد اول محرم ميزاشتم ولي به دلايلي أماده نشده بود و الان براتون ميفرستم عذر ميخوام.
یارب الحسین علیه السلام

قرارعاشقی

“ویژه محرم”

دلدادگی بایاران وفرزندان امام حسین علیه السلام

شب اول محرم

بنام حضرت مسلم،بنا کنم آغاز
که سید الشهدا راست،اولین سرباز

سلام
من مسلم بن عقیل بن ابی طالب هستم.برادرزاده ی امیرالمؤمنین علیه السلام وپسر عموی مولایم حسین علیه السلام هستم.
ازهمان ابتدا بزرگ شدن من درکنارحسن بن علی علیه السلام وآقاوسرورم حسین علیه السلام بود.
اجدادمن کسانی بودن هم چون جناب ابوطالب وفاطمه بنت اسد،که در من خصلتهایی چون شجاعت،ایمان ودلاوری رابه ارث گذاشتند.

کمی براتون اززندگی خصوصیم بگم.من درزمان حضرت امیرعلیه السلام نوجوانی رشید بودم که به افتخار دامادی ایشان نایل شدم وبا یکی ازدختران امام به نام “رقیه"ازدواج کردم. و من هم خوشحال آخ می دونید عقد پسرعمو دخترعمو تو آسمون هابسته می شه. ثمره ازدواجهای من همگی فرزند پسرشدند.ومن خیلی خوشحال بودم.نگین پسردوست بودم ها نه می خواستم پسرهام روبرای یک روز و واقعه ی مهمی تربیت کنم.
هم چنین درزمان حکومت امیرمؤمنان علی علیهالسلام ازجانب ایشان متصدی برخی از منصبهای نظامی درلشگرایشان بودم.واین بسیاربرای من مایه ی مباهات بودوبرآن می بالیدم.به عنوان مثال درجنگ صفین وقتی که امیرالمؤمنین لشگرخودراصف آرایی می کردن امام حسن ع امام حسین ع وعبدالله ابن جعفر ومن رابرجناح راست سپاه مأمور کردند….
ازدیگرنکات خوب وشعف انگیز زندگی من فرمایش حضرت رسول اکرم (ص) خطاب به امام علی ع در رابطه با من است
پیغمبربه حضرت علی ع فرمودند:
فرزند عقیل،مسلم کشته راه محبت فرزندتوخواهدشد.چشم مؤمنان براواشک می ریزد وفرشتگان مقرب بر اودرود می فرستند.
سرتون رو درد نیارم چون که حرف برای گفتن زیاد دارم.اما اوج زندگی من از اونجایی شروع شد که مولایم حسین علیه السلام مرا برای مأموریتی انتخاب کرد.من مأموربیعت گرفتن از مردمان کوفه بامولایم حسین علیه السلام شدم وباچند تا ازدوستان و یاوران امام علیه السلام راهی کوفه، شهرنفاق وتزویرشدم.
من باگرفتن دو راهنما ازمکه به سوی کوفه حرکت کردم.روزهای متوالی راه طی کردم.اما آن دو راهنما در راه از تشنگی جان سپردند. مرا “قیس بن مسهرصیداوی"و “عماره بن عبدالله ارحبی"نیز همراهی می کردند.بالاخره با تحمل مشقتهای فراوان پس از بیست روز مسافت سی روزه را باهمه سختیهایش پشت سر گذاشتم وبه کوفه رسیدم.
دراولین روزهای استقراردرکوفه همه چیز خوب وعالی بود.ومن در خانه دوستان ویاورانی چون مختاروهانی مهمان شده بودم وهزاران نفرنیزبا من بیعت کرده بودند. ومن بادیدن چنین شرایطی مجاب شدم که نامه ای برای امام حسین علیه السلام بفرستم وازمساعد بودن اوضاع کوفه و درست بودن نامه های کوفیان امام را مطلع سازم.درنامه من برای مولایم حسین علیه السلام چنین نوشتم:
نامه های فرستاده شده راست بوده وسخن فرستادگان هم درست است.مردم کوفه آماده جهادوجانبازی درراه خدایند.هم اکنون هجده هزارنفر،با من بیعت کرده اند وآماده فداکاری در رکاب تو هستند.هرچه زودتر به سوی کوفه حرکت کن.
این نامه را من بیست وهفت روز پیش ازشهادتم نوشته بودم وتوسط"عباس بن شبیب شاکری"برای آن حضرت فرستادم.
ولی ای کاش ای کاش کمی صبر می کردم ونامه نمی زدم
چرا که یکباره ورق برگشت وهمه چیزدگرگون شد.پس از دستگیری افرادی چون مختاروهانی توسط ابن زیاد ملعون صفت من غریب تروتنها ترشدم.وآواره کوچه های کوفه شدم.
شاید حال وروزم رو این چند بیت زیر بیشتر مشخص کنه.

درکوفه ی رنج وبلاتنهای تنها
شد کوچه گردی کارمن بایادزهرا
درراه عشق فاطمه من سینه چاکم
بایادخاک چادرش بر روی خاکم
درزیرلب خوانم ترا مولا حسین جان
کوفه میا کوفه میا مولا حسین جان

بعد از اتفافات پیش آمده من مجبورشدم که از خانه مختار به خانه هانی نقل مکان کنم.
در خانه هانی بود که نقشه ترور ابن زیاد ملعون را کشیدیم.
پس از آمدن ابن زیاد از بصره به کوفه تعدادی از بزرگان بصره نیز به کوفه آمدند.یکی از آنها"شریک بن عور"بود که از یاران امام علی علیه السلام هم بود از بصره به کوفه آمدودر راه مریض شده بود وهنگام رسیدن به کوفه به خانه هانی آمد.ابن زیاد پس ازشنیدن خبرآمدن شریک ومریضی اوقصد کردبه ملاقات اوبیاید.
پس ازآن به پیشنهاد شریک تصمیم برآن شد که من درپستوی خانه وپشت پرده کمین کنم ودر وقت حضورابن زیاد باعلامتی بیرون آمده واورا به قتل رسانم.
ولی بعداز آمدن ابن زیاد به خانه هانی درحالی که همه چیزمهیا بود من این کار رو نکردم.شاید بپرسید چرا؟؟؟؟
به دو جهت من نقشه ترور ابن زیاد رو عملی نکردم. اول به خاطرسخن مولایم علی علیه السلام که می فرمودند:"ایمان،مانع کشتن غافلگیرانه است"ودیگری به خاطراصرار همراه با گریه همسرهانی بود.
بله شاید هرکس دیگه ای غیراز من بود این موقعیت رو بهترین فرصت می دونست ونقشه را عملی می کرد. ولی خونی که در رگهای من جریان داشت اجازه چنین کاری رو به من نمی داد.
خلاصه بااتفاقات پیش آمده وپس ازکوچه گردی های فراوان درشهرکوفه به خانه بانویی به نام"طوعه"پناه بردم واز اوکمی آب طلبیدم.
پس از پذیرایی این بانوی گرامی محل اختفای من توسط پسرش به اطلاع ابن زیاد رسید. سیصد جنگجورابرای دستگیری من فرستاده بودند.ومن درحالی که مشغول نمازخواندن بودم صدای حرکت لشگردشمن راشنیدم وازخانه بیرون آمدم.
ودرگیری من باافراد ابن زیاد شروع شد.حدود۴۵نفرازآنها را به هلاکت رساندم تا اینکه مجبور شدن از روی پشت بام ها سنگ وچوب وآتش به طرف من پرتاب کنند. من سراپا زخمی درون گودالی افتادم وبه من أمان دادن تا من تسلیم بشم. پس از تسلیم شدن من أمانشان راشکستند ومرابه بالای دارالاماره بردند.
دو روز بود که آب نخورده بودم نگاهم به کوزه آبی افتاد.ازپیرمرد آب طلبیدم واوهم ظرف آب رو به من داد، تا ظرف آب رو کنار لبانم گذاشتم ظرف آب پر از خون شد ودندانهایم درظرف ریخت.ودیگرنتوانستم آب بخورم.عاقبت درحالی که ذکر خدا بر رو لبانم بود و دل شوره آمدن مولایم حسین علیه السلام با فرزندانش را داشتم، با لبان تشنه هم چون مولایم سر مرا از بدن جدا کردن وبدنم را ازبالای دارالاماره به زمین انداختند.
جمعیت فراوانی بیرون کاخ در انتظار فرجام من بودند وپس از بریدن سرازبدنم وبه پایین انداختن بدنم مردم هلهله وسروصدای زیادی به پاکردند.

واین چنین بود قصه ی عشق ودلدادگی من به مولایم حسین علیه السلام……..
درضمن همه ی فرزندان من در کربلا همراه با مولایشان شهید شدند. به جزدوطفل خردسال دیگرم که بعد ازواقعه ی کربلا اسیرشدن وراهی زندان شدند.پس ازیکسال ماندن در زندان به کمک یکی ازنگهبانان اززندان فرارکردن که درنهایت پس ازرنجهای فراوان به شهادت رسیدند.
حرم ومرقد من همینک در مسجد کوفه واقع شده است که میعادگاه هزاران عاشق اهل بیت شده است.

در پایان همه دست بر سینه سلامی عرض کنیم خدمت آقا ومولایمان امام حسین علیه السلام

السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین علیه السلام
السلام علیک ورحمه الله وبرکاته
التماس دعای فرج

 نظر دهید »

قرار عاشقی با شهید سعید

05 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین

قرارعاشقی

امشب با یه مهمونی دیگه درخدمت شما رفقای قرارعاشقی هستیم

قبل اینکه به دنیا بیام ،باباییم یکی و تو خواب میبینه که بهش مژده به دنیا اومدن منو میده و اون شخص به باباییم میگه اسم سعید و براش انتخاب کنید..
منظورش به من بوداااا
بااینکه سنم کم بود شروع کردم به حفظ قران خب اوایلش خیلی برام سخت بود
اما بالاخره تونستم جزء۲۹ و ۳۰ رو حفظ کنم…
داداش علی م خیلی مارو دوست می داشت همینم باعث شد رابطه مون محکم شه..خیلیم تحت تاثیرش بودم..
بعلهههه… داداش سعید ما دارن کم لطفی می کننااااا…اصلا خودم ازشون میگم..
این داداش سعید ما…نمازشون قضا نمیشد ینی اول وقت نمازشو میخوند حالا اگه من بودم میگفتم بی خیال کی حوصلشو داره نمازو اول وقت بخونه …!! وقت زیااااده براخوندن اصلا چرا الان که جوونم بخونم پیرشدم همشو باهم میخونم….. اییییییی این شیطاااان چقد خوب به ادما امید واهی میده
داداشی ما همیشه هم دایم الوضوبود
اصلانم مغرور نبود…با اونایی که از خودش کوچولوتر بودن مهربون بود وبه اونایی که از خودش بزرگتر بودن احترام میذاشت.
عید فطر بود ..

چون سفارش شده توعید باس دیدن اقوام بریم
..مام باخونواده اماده شدیم بریم…از اونجایی که وضع مالی بابام تو اون سال خوب نبود، هرکی یه چیزی پوشید(کفش..دمپایی)و اماده رفتن شد…اما من که اومدم یه چی بپوشم پام ،دیدم هیچی نی
چون راضی بودم به رضای خدا،پابرهنه رفتم عید دیدنی

بعلههههه بچه شیعه باس،همیشه راضی به رضای خدا باشه
دوره ی اول تا سوم ابتداییمو تو یه روستاملاثانی که ۷کیلومتر بااهواز فاصله داشت، گذروندم..
یه دوچرخه فونیکس شماره ۲۸داشتیم که منو داداش علی م برای رفتن به مدرسه ازش استفاده میکردیم

خب دوچرخه هم براهمون بزرگ بود ولی مجبوربودیم…

اومدیم ۲تایی (ینی منوداداش علی م) یه فکری کردیم
اونم این بودکه..
تو راه مدرسه تا یه جایی رو من با دوچرخه برم داداش علی م پشت سرم بیاد.تا یه جای دیگه داداش علی با دوچرخه بیاد ومنم پیاده تو راه چند بار این کارو تکرار می کردیم..
گاهی وقتام دیر میرسیدیم به مدرسه چوب دستی میخوردیم…اییییی

اما زمستونااا تا حدودی وضع به همین منوال گذشت…ولی خیلی شرایط سخت بود..
باد بارون
تا اینکه پدرم با یکی از اشناهامون که تو اون روستابود صحبت کرد،دستش درد نکنه قرارشد روزای باروونی اونجا بمونیم..
دوره ابتدایی و راهنماییمون به خوبی گذشت..
وارد دوره ی دبیرستان که شدیم، جنگ نابرابر شروع شد
باشروع جنگ ،خط حق و باطل و اسلام و کفرهم مشخص شده بودو مام به دستور امام خمینی(ره) لبیک گفتیمو راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شدیم
۵دیماه سال ۶۵بود که تو عملیات کربلای ۴به دشمن هجوم برده بودیم..
تو ساعات اولیه عملیات،مورد اصابت گلوله اسلحه فلامینگو قرار میگیرم و ۲تا پام از بدنم جدا میشهه
رزمنده ها متوجه من شدنو منم بهشون گفتم..بریدمنو اینجا تنها بذارید..
یه چن ساعتی گذشتو بعدشم اسمونی شدم
بله داداش سعید ما یه چیزیو این وسط جا انداختن،اونم این بود ..عملیات اون شب نیمه کاره رها شد وقتی جنازه داداش سعیدو پیدا کردن ..،دیدن هر۲پاش قطع شده بغضشون گرفت یهو دیدن دهنش پرگله..میدونید دلیلش چی بود…!؟
دلیلش این بود؛که ناله نکنه و عملیات لو نره. حالا اگه من جاش بودم ،جیغو دادم رو هوا می رفت
بعد ۱۰سال ینی سال۷۵گروه تفحص جسد داداش سعیدو پیدا می کنن با ۲پای قطع شده و دهانی پر از گل

شهدا شرمنده ایم…

 نظر دهید »

از شهداء یاد گرفتیم...

05 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

ازشهدا یادگرفتم : ..
از ابراهیم هادی ، پهلوانی را ..
از حاج همت ، اخلاص را ..
از باکری ها ، گمنامی را ..
از علی خلیلی ، امر به معروف را ..
از مجید بقایی ، فداکاری را ..
از حاجی برونسی ، توسل را ..
از مهدی زین الدین ، سادگی را ..
از حسين همدانى ، جوانمردى و اخلاق را

بااین همه نمیدانم چرا ، موقع عمل که میرسد ، شرمنده ام !! ..
نه این شرمندگی نیست !! ….

 نظر دهید »

قرار عاشقی شرح عملیات محرم قسمت دوم

05 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم ربّ الشهدا والصّدیقین
قرار عاشقی
السلام علیک یا اباعبدالله
وعلی الارواح الّتی حلّت بفنائک
سلام
باقسمت دوم شرح عملیات محرم درخدمتتون هستیم
باما همراه باشید

سلام
داستان هفته ی پیش ما تا اونجا پیش رفت که همه مون آماده ی عملیات بودیم ولی…..
یهو مهتابی شدن شب وروشن شدن آسمون داشت کار دستمون میداد،
چون هرلحظه امکان داشت تو دید دشمن باشیم.

دیگه همگی دست به دعا شدیم که خدا چاره ای پیش رومون بذاره.
یهو دیدیم ابرا از راه رسیدن وهمه جا تاریک شد.
خداجون شکرت.
خیال ماهم راحت شد

ماه محرم بود وهمه مون حال وهوای حسینی داشتیم
انگار خدا صدای
یا لَیتَنا کُنّا مَعَک
مارو شنیده بود وهمومونو کربلایی کرده بود.
مگه نه اینکه این بعثی ها یزیدی های زمان ما بودن ؟
برا همینم با انرژی مضاعف راه افتادیم براعملیات.
ساعت 10شب 10 آبان بود

از علمای بزرگوار هم اومده بودن برای دعا وبدرقه ی ما
همونطور که گفتم رمز عملیات یا زینب سلام الله علیها بود
نوای یازینب که از بی سیم ها اعلام میشد ،
کل قرارگاه رو فرا گرفته بود.
واما شرح ماوقع عملیات،کاری کردیم کارستون
خودتون بخونید

آقا مارو میگی چنان بعثی هارو غافلگیر کردیم که در عرض نیم ساعت بعداز شروع عملیات فقط از یکی از محورها کلی اسیر گرفتیم
بدبختا هنگ کرده بودن
تویه محور دیگه هم تونستیم محاصره شون کنیم وکلی اسیر بگیریم.

ساعت 6 صبح فردا یعنی چیزی حدود 8 ساعت بعداز عملیات به جز جناح چپ تونستیم باقی جناح هارو تصرف کنیم

حدود 550کیلومتراز خاک پاک کشور عزیزمون آزاد شد
کلی هم از نظر تانک وتجهیزات بهشون ضرر زدیم
حدود 2600تا بعثی هلاک شدنو 1970تاهم اسیر گرفتیم.
البته این فقط،مرحله ی اول عملیات بودهااا

تومرحله ی دومم ساعت 5صبح روز بعد رفتیم سمت جاده ی آسفالته ی شرهانی وساعت 7صبح دشمنو کامل محاصره کردیم
باید خیلی مواظب می بودیم که پاتک نخوریم.
تواین مرحله هم 150کیلومتر آزاد شدو150نفر اسیر گرفتیم

مرحله ی سوم همانو گرفتن همه ی ارتفاعات ودامنه های غربی حمرین وجاده ها وتامین نقاطی که قبلا تصرف کرده بودیم همان
ساعت ده شب دوشنبه پانزده آبان مرحله ی سوم شروع شد وبعداز یه جنگ نسبتا گسترده به دلیل مقاومت کم وبیش بعثی ها وپاکسازی نشدن منطقه ،8 صبح فردا تموم شد.

علاوه برهمه ی اینایی که گفتم اینارم به افتخارات عملیات محرم اضافه کنید
آزاد شدن 300 کیلومترمربع از خاک عراق از جمله پاسگاه‌های زبیدات،شرهانی، ابوغریب و. . . و تأسیسات نفتی منطقه ( 30 الی 35 حلقه چاه نفت
راستی اخرای مرحله سوم عملیات محرم، مجموعا 14 تیپ عراق بین 50 تا 100 درصد منهدم شد.
اینم ازتجهیزات بعثی ها که تو مرحله ی سوم از کار افتادن
170 دستگاه تانک و نفربر، 100 دستگاه خودرو ، 15 قبضه تفنگ 106و 3 فروند هواپیما
غنائم به دست آمده در مقایسه با مرحله دوم، چشمگیرتر بود و 94 دستگاه تانک و نفربر، 150 دستگاه خودرو و 51 قبضه تفنگ 106 و… در میان غنائم بودن
خلاصه ش این که بنام نامی عمه ی سادات بعثی هارو قلع وقمع کردیم

 نظر دهید »

قرار عاشقی شرح عملیات محرم

03 آذر 1394 توسط خادم الزهرا

بسم رب الشهدا و الصدیقین
السلام علیک یا ابا عبدالله
سلام دوستان
عزاداری هاتون قبول،
بایه شرح عملیات دیگه هستیم در خدمتتون.
بخاطر حال وهوای این روزا عملیات محرم رو انتخاب کردیم براتون

مردم غیور استان ایلام هرسال ماه محرم که میرسه کنار عزاداری های سالار شهیدان یاد محرم سال 61 وعملیات ما می افتن.
10آبان 61 بود که عملیات با فرماندهی حسن آقا باقری وبه نام نامی عمه ی سادات حضرت زینب سلام الله علیها شروع شد.
اینم بگما بعثی ها از طریق ماهواره اونطرفی ها یعنی امریکا فهمیده بودن یه خبرایی هس،
اما هر چی باهواپیماها وهلی کوپتر هاشون بالا سر ما میچرخیدن چیزی دستگیرشون نمیشد.
میدونین چرا؟
حالا میگم بهتون
بخاطر اینکه ماحسابی استتار کرده بودیم
خلاصه بعثی ها که یه بوهایی برده بودن وحسابی ترسیده بودن به کشور ما اعلام میکنن چون الان ماه حرامه یه آتش بس موقت بدیم.
هه به خیال خودشون بچه زرنگ بودن
نامردا انگار یادشون نبود تو ماه ذی الحجه که دست برقضا ماه حرامم هس چه کشت وکشتاری بین بچه های ما راه انداخته بودن.

اما هدف عملیات چی بود؟
جبال حمرین تو جنوب دهلران رو پس بگیریم و هم اینکه شهرهای موسیان ودهلران رو اززیر دید توپخونه بعثیا نجات بدیم.
مناطق عملیات هم
شرهانی وموسیان وجنوب دهلران بود

تو منطقة عملیاتی موسیان شور و حالی دیگه ای بود. لشکرهای 25 کربلا، نجف‌اشرف، علی‌بن‌ابیطالب‌(ع) و امام حسین‌(ع) مأموریت داشتن،خودشونو توخطوط درگیری محرم سازماندهی کننو گردان سیدالشهدای لشکر 25 مثه یگان های دیگه بعد اینکه سی‌کیلومتر راه رفتن میرسن به منطقه و همونجا مستقر میشن.

وظیفه هر لشکر و گردان مشخصو بهشون یاداوری می کنیمکه دشمن به خاطر تجربه از عملیات‌‌های قبل و حساس بودن نسبت به ماه محرم ،تو آماده باش کامل هستش از اونجایی که نمیشد غافلگیرشون کرد، باید سرعت عملمونو بالا می بردیم تا تو عملیات پیروز می شدیم.

وقتیکه همه چیز مطابق میلمون پیش می رفت؛این هوای مهتابی، باعث شد ذهنمون درگیربشه برای برطرف شدن این مشکل،ماها دستامونو بردیم به سوی اسمونو شروع کردیم به دعاکردن..، که یهو یه غرش مهیبی،باعث میشه منطقه بلرزه، و به دنبال اون ابرای سیاه اومدن تو اسمونو شرو ع کردن به باریدن

بارون شدیدی شروع به باریدن کرد، و صدای رعد،صدای آتشبارهای دشمن را بی‌اثر و خاموش کردو برق⚡️⚡️ آسمون با درخشش خیره کننده، منورهای عراقی را بی‌ فروغ نشون می داد. اخرشم به لطف خدا و کمک اقا امام زمان(عج) زمینه برای شروع عملیات فراهم شد.
و…اینکه تو عملیات چه اتفاقایی افتادو.. هفته ی اینده براتون میگم..
یاعلی.

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرار عاشقی با شهید جهان آرا

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس