شهادت آرزومه

برام دعا کنید شهید بشم
  • اخیر
  • تماس  
  • ورود 

سه شخصیت در کربلا

26 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

دکتر شریعتی:

در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم

اول: حسین (ع)

حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود.

تا آخر می‌‌ایستد.

خودش و فرزندانش کشته می‌شوند.

هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد.

از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌

دوم: یزید

همه را تسلیم می‌خواهد.

مخالف را تحمل نمی‌‌کند.

سرِ حرفش می‌‌ایستد.

نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد.

بی‌ آبرویی را به جان میخرد و به چیزی که می‌‌خواهد می‌رسد

سوم: عمرِ سعد

به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است.

هم خدا را می‌خواهد هم خرما،

هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت.

هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را.

هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را.

نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی.

هم آب می‌خواهد هم آبرو.

دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد.

نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی

ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم،نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را

اما

در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست!

من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم

 1 نظر

قرار عاشقی شهید حسین همدانی

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی
قرار عاشقی شهید حسین همدانی

سلام خدمت همه عزیزان وسروران گرامی

مهمان امشب برنامه قرار عاشقی سردار عزیز وبزرگوار شهید عزیز سردار عالیقدر شهید حسین همدانی هستن

به توکل نام اعظمت

بسم رب الشهدا والصدیقین

مهمان امشب
شهید حسین همدانی

سلام دوستااااااااااااااان ، من حسین همدانی ام، این دو تا عکس رو که میبیند( یکی جوون و یکی پیر) اونا عکس جوونی و پیری مه، البته در هر دو صورت خوش تیپم مگه نه،

اینروزا حالم خیلی خیلی خوبه،
چون بعد از سالها تحمل درد فراق بالاخره به دوستام رسیدم.

تازه شم خدمت بی بی زینب( س ) هم شرف یاب شدم

بالاتر ازاینا میگن قراره خدمت ارباب بی کفنم هم برسم

وای که حال الانم چقدر خووووبه، دعا میکنم که همه تون بحال الان من دچار بشید،
آمین یا رب العالمین

…. خیلی ممنون آقا حسین همدانی مخصوصا برا من خیلی دعا کنید آرزومه شهید بشم

به من گفتن بیام اینجا واز خودم بگم براتون

همونطورکه از اسمم معلومه بچه ی ناف همدانم
متولد سال 1333یعنی دقیقا 61 سال پیش،
خیلی جوون بودم که با تفکرات حضرت امام خمینی(گل صلوات یادتون نره) آشنا شدم وشیفته ی تفکر انقلابی ایشون شدم،

اون موقع ها آیت الله مدنی رحمة الله علیه هم همدان تبعید بودند واین بهترین فرصت بود برای من که از محضر درس مکارم اخلاق ایشون بهره ببرم،
چقدرم که مطالب خوب وآموزنده یاد گرفتم

…. آقای همدانی میدونید که آیت الله مدنی همشهر بنده هستند من به آذرشهری بودنم که همشهری مرد بزرگی چون مدنی بودم افتخار میکنم.

چه خوب دخترم خدا به آرزوت برسونه ان شالله.

بله داشتم میگفتم

بعد از انقلاب به کمک دوستان سپاه همدان و کردستان رو راه انداختیم،
وشروع کردیم به پاکسازی منطقه از منافقها وطاغوتی ها

نه اینکه تو ساواک قبل از انقلاب خیلی طرفدار داشتم واونا منو هی به زور  میبردن پیش خودشون ،
براهمین خیلی خوب میشناختمشون وبعدا از انقلاب راحت تونستم با دوستام برم سراغشون وحسابشونو برسم

از طرفی هم کردستان پر بود از کومله ودموکرات وضدانقلاب که مثل قارچ سر بیرون آورده بودن،

جنگ که شروع شد تو همون کردستان موندم،
اونجا باحاج محمود شهبازی وحاج احمد متوسلیان آشنا شدم وشدیم دوستای جون جونی،
سری ازهم سوا بودیم اصلا

بعدها هم به کمک هم لشگر 27محمد رسول الله( گل  صلوات فراموش نشه) رو پایه گذاری کردیم،
من شدم معاون حاج محمود

اون عکسی رو که یه کمی قدیمی رو میبینید اون  منم سر خاک محمود ، رفاقت من و محمود یه رفاقت آسمونی و ورای زمینی بود، راستی الان حاج محمود بغل دستم نشسته و سلام میرسونه بهتون.
تو 8 سال جنگ تو عملیات های زیادی بودم،
مطلع الفجر وفتح المبین وبیت المقدس(این همون عملیات بود که محمود رفیق نیمه راه شد وپر کشید) وکلی عملیات دیگه که اگه بخوام همه شو بگم حوصله تون سر میره،
آخریشم عملیات مرصاد بود که رفتیم تو دل منافق های دورو

دوران جنگ وبعداز جنگم مسئولیت های زیادی داشتم که اگه بخوام بگم چند ساعت طول میکشه

فقط آخریشو میگم:
فرمانده سپاه محمد رسول الله تهران
ولی این مقام ومنصبهای دنیایی که چیزی نیس

یه بار حضرت آقا در جمع به من فرمودند که هر روز بعد از نماز صبحشون برای من دعا میکنند، افتخار من به اینه نه به مقام و ستاره های رو دوشم. و اون عکس هم با آقا گرفتیم و من آقا رو میبوسم از  افتخارات منه
زد وسال 88 شد وجریان فتنه ی سبز،
منافقا بازم دست بکار شده بودن،
فکر کردن آقای ما تنهاس،میخواستن کودتا کنن،
زهی خیال خام وباطل

نمیدونستن آقا فدایی مثل من زیاد داره که با یه اخم کوچیکشون دنیا روبهم میزنیم،جون ناقابل که چیزی نیس
دوباره رفتیم به جنگ دشمن با این تفاوت که به دستور آقا اسلحه ای باخودمون نبردیم وبه هموطن شلیک نکردیم،

خدا خواست و فتنه هم خوابید و مردم تو 9 دی وفاداری شونو به انقلاب ثابت کردن

بگذریم

آقا دشمن که ساکت نمیشینه،
هر روز به یه شکلی درمیاد،
بعثی واسرائیلی وطالبان و….
این آخری هم که داعش
ولی این داعش خیلی پر رو بازی در آورد وپاشو از گلیمش درازتر کرد.
میخواست به حرم عمه سادات دست درازی کنه
واین یعنی همون خط قرمز شیعه

با امر ولی ومقتدام رفتم دمشق برای دفاع از حرم بی بی

مگرنه اینکه الگوی همه ی ما بچه شیعه ها حضرت عباسه؟

مگر نه اینکه ایشون علمدار مدافعان حرم بودن؟
منم به تأسی از ایشون رفتم به جنگ داعش ملعون که مبادا نگاه چپ به حرم بی بی مون کنه

دست آخرم دوروز پیش تو جاده ی حلب به دست داعش شهید شدم
همینه که میگن:
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد

راستی این دوتا کتاب که عکسشون رو میبیند از خاطرات منه گیر آوردین بخونین حتما

اون دوتا جوون رو میبیند نشستند ، اونام یادگارهای من آقا محمد و آقا وهب هستن ، ان شالله که ادامه دهنده ی راه من باشن

همرزمام تو دمشق منو بردن طواف حرم بی بی ، هر چند که لطف کردن اما اینا از کرامات بانو سیده زینب بود.
دیشبم برگشتم ایران ،هم وطنام سنگ تموم گذاشتن برا استقبالم عکس تشیع جنازه ام رو گذاشتن میبینید،

قبل رفتنم به این ماموریت به دلم افتاده بود که اینبار برگشتی در کار نیس برا همینم به پسرم وهب وصیت کردم منو همدان دفن کنن،الانم قراره ببرنم اونجا
شنیدم آقا دوباره بخاطر شهادتم پیام دادن ومثل همیشه شرمنده م کردن
ان شاالله تا ظهور حضرت مهدی عج خداوند بهشون عمر باعزت بده،

 

 4 نظر

قرار عاشقی با جانباز رجب محمد زاده

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
قرار عاشقی با جانباز رجب محمد زاده

بسم رب الحسين(ع)

قرار عاشقي

سلام به رفقاي عزيز
امشبم با يک قرار عاشقي ديگه مهمون دلاي پاکتون هستيم.
تو اين قرارعاشقي سفر کرديم به خراسان رضوي! مهشدمقدس
مهمون امشبمون از مجاورين امام رئوف امام رضا(ع) هستند
زياد منتظرتون نذارم
باهم بريم سراغشون
سلام حاج آقا! لطفا خودتون براي ما معرفي کنيد
به نام خدا
سلام بر همه بزرگواران
من رجب محمدزاده هستم
مشهدی و جانباز70% ( اگه خدا قبول کنه)
خوشبختيم حاج آقامحمدزاده!
حاجي يکم از مجروحيتتون بگيد! چي شد که به اين درجه از جانبازي نايل شديد!؟
خيلي کم يادم هست درحد يک ثانيه!
تو سنگر داشتم براي کلمن يخ ميشکوندم و دونفر از همرزمام کنارم بودند!
يهو يه خمپاره اومدو بعده اون حس کردم خون زيادي داره ازم ميره…
بعدش بيهوش شدم…
البته يکي از دوستام اينجوري تعريف ميکنه:
وقتي ديدم افتادي رو زمين خواستم بيام کمکت که ديدم نميتونم…
يک دست و يک پام قطع شده!! بقيه همسنگري هاهم شهيد شده بودند…

البته اين همرزممونم چندسال پيش به خاطر جراحات شديدش، شهيد شد
حاج آقا محمدزاده! خبر جراحتتون چه طوري به گوش خانوادتون رسيد!؟
عکس العملشون چي بود!؟
خبر که از طريق يکي از دوستان به خانواده رسيد ولي قبل از اون خودم نامه اي نوشته بودم به خانواده که تو اون ذکر کردم که مرخصي گرفتم دارم برميگردم خونه…
خانم و پسر٨سالم آقامحمدرضا و دختر کوچيکم که بغل مادرش بود وارد بيمارستان فاطمه الزهرا(س)شدند
اول تصور ميکردند نوع جراحتم شايد قطع دست و پا يا نخاع باشه
اما وقتي با صورت باندپيچي شده ام روبرو شدن حسابي شوکه شدند
ترکشي که به صورتم خورده بود،تمام صورتم رو از بين برده بود (البته به گفته پزشکان ١/٣صورت من کامل از بين رفته)
خانمم که رسيد بالاي سرم و باندپيچي هارو بازکردند اونقدرشوکه شد که از حال رفت و مجبور شدند که اون رو در اتاق ديگه اي بستري کنند
فک بالام از بين رفته بود!
صورتم صاف صاف شده بود.
و زبان کوچيک ته حلقم هم کاملا مشخص بود
اول روم محلفه کشيدند و گوشه سالن بيمارستان رهام کردند تا کم کم تموم کنم
چون تصور ميکردند که جراحتم قابل درمان نيست. ظاهرا يک جراح خارجي از اونجاعبور ميکرد و وقتي وضعيت منو بررسي کرد گفت که ميتونه درمانم کنه
اول منو به تبريز و شيراز بردند.اما ظاهرا از درمان من ناتوان بودند. اين شد که فرستادنم تهران!
تا الان ٢۶بار تحت عمل قرار گرفتم تا به شکل امروز دراومدم
بعداز ماجراي مجروحيتم زندگيم از اين رو به اون رو شد!
بچه هايي که تا ديروز از سروکول باباشون بالاميرفتند ، حالا از ديدن چهرش ميترسيدند.
امکان نداشت تو کوچه و خيابون قدم بزنم و مردم با ديدن چهرم عکس العمل(گاها ناراحت کننده ) نشون ندند!
حاج خانم اوايل خيلي اذيت ميشدند!
تقريبا دوسال طول کشيد تا آروم بشند!
دليل آروم شدنشونم هم خوابي بود که ديده بودند:
خوابو اينطوري تعريف کردند:
خواب ديدم در پايين جايي شبيه به جبل النور کوهسنگي ايستادم ،
مقام معظم رهبري در بالاي اين کوه دستشان دراز کردند و مراهم به بالاي بلندي آوردند
مادر شهيدي که کنارمان بود را نشان دادند و گفتند:مقام شما با مقام مادر اين شهيد يکي است
الان حدود ٢٧سال هست که آرزوي خوردن غذاي خونگي دارم همش از مايعات تغذيه ميکنم
راستش من از کسي انتظار ندارم تنها خواستم ديدار حضرت آقا بود که همين چند وقت پيش الحمدلله به آرزوم رسيدم

الحمدالله
خوش به سعادتتون
ميدونم که که حرفاو درددلاي شما بيشتر از اين حرفاس و اينجا مجال گفتش نيست.
ولي همينکه وقت با ارزشتون در اختيار ما قرار داديد سپاسگذاريم

سلامتي همه جانبازان عزيز کشورمون صلوات

 نظر دهید »

شعر خودم

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

# شعر از فاطمه حسینی
من برای دیدن تو تا پشت دیوار آمدم
من ندیدم آنروز
اما تو که آخر خواهی آمد
فقط آنروز که من حواسم پی پروانه دوید
و تو دیگر از آن کوچه نگذشتی
من چه میدانم شاید هم گذشتی
و چون دیدی حواسم پی تو نیست
صدایم نکردی
خودت میدانی
تو خودت میگفتی
تو خودت به من آموختی
اختیارم را همه کامل دادی
تو حواسم را همه کامل دادی
فقط آن روز را تو نباید بنویسی
من تمام اشکهایم را خرج تو میکنم
تو فقط ننویس آن روز را
تو فقط چشم بپوش از آن روز
من آنروز را کی توانم فراموش کنم
من توان بی محلی تو را ندارم
تو فراموش کن
من تمام لحظاتم را به پایت میریزم
من تمام اشکهایم را بریت خرج میکنم
من خودم میدانم که
تو به اشکم نیازی نداری
من خودم میدانم که تو ستارالعیوبی

 2 نظر

متن منا

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

#متن
هنوزحادثه ی تلخ پشت در از یاد نرفته، هنوز محراب خونین از یاد نرفته بود هنوز گودال خونین و تشنه کامی طفل شش ماهه از یاد نرفته بود که دوباره شیعه داغدار شد و هشت سال دیگه باید جنگ کند تا اسلام را برپا نگه دارد . و هنوز زخمی های این جنگ را از زیر خاکها میجوییم و هنوز اشک چشم مادران شهیدان خشک نشده بود که اینبار حادثه ی تلخ منا ما را داغدار کرد خدایا بیامرز حاجی را که در بهترین جای دنیا و با بهترین لباس و در بهترین حالت (احرام) و بعد از اتمام اعمال حج و ریخته شدن گناهان مشتاقانه به دیدار تو شتافتند..

 نظر دهید »

شعر خودم

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

#شعر از فاطمه حسینی
تمام شبهایی که روی دو پاهایم رو نیمکت نشستنم را تماشا میکردم

تو برایم دست تکان میدادی

شده اند برایم یک خاطره

با تمام حسم از همان کوچه گذشتم

تو برایم یاد دادی

که چطور دوست پیدا کنم

تو برایم یاد دادی چطور گذشت کنم

تو خودت گفتی که تو برای زنده ماندن باید بخوری

و من خوردم تا جایی که یادم رفت چه کسی برام نان آورد

در همان لحظه حساس بود که ناشکری کردم

تو با تمام عشقی که بهم داشتی

رویت را بری لحظاتی ازم برگرداندی

و این برای تو لحظه ای بود

اما برای من تمام عمرم را سیاه کرد

تو از وقتی رویت را ازم برگرداندی

من یادم آمد

تو گفته بودی که نباید …

و من همان نباید را کردم

من اعتراف کردم

تو بگذر

تو خدایی

و من بنده ی خاطی تو

 نظر دهید »

شعر خودم

18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

#شعر از فاطمه حسینی

منم انروز پی تو دویدم

و تو پی کسی دیگر بودی

من آخر نمیدانستم

که قوی تر از منی

من همه آن صحنه ها را دیدم

تو تیز میدویدی

و من پشت سایه دیوار بودم

تو نمیخواستی که منو ببینی

من دلم یه دل سیر نگاهت را میخواهت

و تو فقط یک گوشه چشمی به من از روی ترحم کردی

من آن گوشه چشمت را به تمام دنیا ندهم

 1 نظر

وصیت شهید شکارچی

17 مهر 1394 توسط خادم الزهرا

#وصیت شهید درویشعلی شکارچی
بسم الله الرحمن الرحیم
«بگذارید قلب فرزندم از استعمار و ظلم جریحه دار شود»
به پسرم دروغ نگویید، نگویید به سفر رفته ام، نگویید از سفر باز خواهم گشت، نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد، به پسرم واقعیت را بگویید.
بگویید گلوله های دشمن، سینه پدرت را نشانه رفته، بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش به زمین ریخته است، بگویید دشمن دست های پدرت را در میمک و پاهای پدرت را در موسیان قطع کرده، سینه پدرت را در شلمچه دریده، حنجره پدرت را در ارتفاعات الله اکبر بریده، خون پدرت را در رودخانه بهمن شیر ریخته و قلب پدرت را در خونین شهر هدف قرار داده، اما هنوز ایمان پدرت در تمام جبهه های جنگ می جنگد. به پسرم واقعیت را بگویید، بگذارید قلب کوچک پسرم از استعمار و ظلم جریحه دار شود.
درویشعلی شکارچی فرزند حسینعلی

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • ...
  • 5
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • 10
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

شهادت آرزومه

این وبلاگ متعلق تمامی عزیزانی است که آرزوی شهادت دارند اینجا سلوک و رفتار شهداء را بخوانید و با آنها زندگی کنید قبل از اینکه به دفتر تاریخ بپیوندند و فقط بشوند درسی از تاریخ و تمام.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • شهادت
  • قرار عاشقی
  • خاطرات شهدا
  • وصیت نامه شهداء
  • خودمونی

Random photo

قرار عاشقی با حاج احمد سوداگر

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس