شعر خودم
18 مهر 1394 توسط خادم الزهرا
# شعر از فاطمه حسینی
من برای دیدن تو تا پشت دیوار آمدم
من ندیدم آنروز
اما تو که آخر خواهی آمد
فقط آنروز که من حواسم پی پروانه دوید
و تو دیگر از آن کوچه نگذشتی
من چه میدانم شاید هم گذشتی
و چون دیدی حواسم پی تو نیست
صدایم نکردی
خودت میدانی
تو خودت میگفتی
تو خودت به من آموختی
اختیارم را همه کامل دادی
تو حواسم را همه کامل دادی
فقط آن روز را تو نباید بنویسی
من تمام اشکهایم را خرج تو میکنم
تو فقط ننویس آن روز را
تو فقط چشم بپوش از آن روز
من آنروز را کی توانم فراموش کنم
من توان بی محلی تو را ندارم
تو فراموش کن
من تمام لحظاتم را به پایت میریزم
من تمام اشکهایم را بریت خرج میکنم
من خودم میدانم که
تو به اشکم نیازی نداری
من خودم میدانم که تو ستارالعیوبی